آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

تنهایی

وقتی تنهایی در حالی که دور و ورت خیلی شلوغه

نمی تونند ببینند شادی و سعی میکنند غم رو بهت هدیه بدهند

وقتی کسی نیست که ازت بپرسه سلام، حالت چطوره دوست؟

به همین سادگی

دوست بودن اینقدر کار سختی است؟

نه نیست ...

لذت بی حجابی ...!

سلام


از هشت سالگی بخاطر کار پدر در تهران زندگی می کنیم.

در سال های اخیر که به تدوین ارزش ها و اخلاق و رفتارهای شخصی و اجتماعی خودم می پردازم، موضوعات خیلی زیادی ذهنم رو مشغول می کنه ...


در ضمن در مورد زندگی توی تهران احساس چندان خوبی ندارم، بخاطر الودگی هوا، ترافیک، فرهنگه صدگانه و بیگانه موجود و بی خیالی های ظاهری و علنا به دین و یه سری از ارزش های پایه ...


واقعا وضع حجاب توی تهران خرابه و روز به روز خراب تر میشه، حالم از این موضوع به هم می خوره !

واقعا برام سوال میشه آیا بی حجاب بودن لذته خاصی داره؟؟؟؟

پ ن: طبق تعالیم اسلام اینا دیگه کم حجابی نیست، بی حجابی علنیه!!!


چه بی حجابی خانم ها، چه بی حجابی چشم های آقایان؟؟

آیا واقعا لذت داره؟

آیا واقعا لذت داره که اینطوری دین ستیزی کرد؟

آیا واقعا خیلی آرامش بخشه که با چنین لباس های تنگ و کوتاه و نازکی در میان مردم ظاهر شد؟ آیا خیلی لذت داره که چشم این نعمت به این بزرگی با مستی تمام بدنبال تماشای پوچی هایی باشد که غیر از ضرر هیچ چیزی برای روح و عقل و جسم انسان نداره؟

آیا واقعا ارزش وجودی یک زن اینقدر کم و پایین پنداشته می شود که این چنین خود را در معرض دیگران قرار می دهند؟

آیا شاهکار خلق ارزشش در حد غرایز حیوانی پایین است؟

آیا دیگر چیزی باقی خواهد ماند که در کانون گرم خانواده ارائه شود؟؟؟


شمایی که خانم هستید و این متن را می خوانید لطفا پاسخ دهید :

چقدر لذت داره، که با لباس های تنگ و کوتاه و رو سری هایی که واقعا اگر نباشد کمتر جلب توجه می کند، در جامعه حاظر شد؟

چقدر لذت داره که کانون دید انسان های هرز بودن؟

چقدر ارزش داره یک زن؟

و چرا ....


همیشه توی خیابون ها و پیاده رو های تهران چشمم توی چشم های اقایونه، که ببینم به چی اینجوری نگاه می کنند، عکس العملشون چیه؟

آیا واقعا چیزهای قشنگ تر و با ارزش تری برای دیدن نیست؟

آیا واقعا لذت دارد ...؟

چرا


امیدوارم که فردای قیامت بخاطر آنچه که شاید قسمتی از آن از دست من خارج بوده، بازخواست نشوم، سعی خودم رو خواهم کرد ...َ


در آخر هم از ته قلبم و با تمام وجودم به خانم ها و خواهر های دینی خودم، به هم وطن هام، می گم که، ارزش زن آنقدر زیاد است، که قابل قیمت گزاری و عرضه نیست، ارزش خودتون رو بدونید، خودتون و دین خودتون رو بیشتر بشناسید، از بعد از اینکه یک خانم متدین و با تقوی و با خدا و محجبه هستید آنقدر به خود بنازید که خدا به خودش نازید، آنقدر که آسمان های خدا به این لذت شما حسادت کند...

بوی ماه مهر ... بوی بارون ... بوی خاطرات کودکی

سلام علیکم


چیزی به مهر نمونده، هوا هم توپ پاییزی شده و بارون میاد، چه بوی قشنگی گرفته آسمون همیشه دودآلود تهران!


اما این بوی قشنگ برای منه 20 ساله بی معنی نیست، خیلی آشناست، یاداور خاطرات کدوکی و نوجوونیه منه.


بوی اون موقه ها که بلد نبودم که باید اعداد رو از چپ به راست نوشت، اون موقه هایی که مداد قرمز داشتم و خط فاطله ها رو با اون میذاشتم، اون موقه هایی که بعد جلد کردن دفترا، مشغوله خط کشی شون می شدم، بوی لحظه های برنگشتنیه راه مدرسه، راهی که همیشه قشنگ بود، کتاب و کیف بدست، توی بارون و برف ...


اره، عمر مثل برق و باد، مثل نور میگذره، ما می مونیم و خاطرات، ما می مونیم و دوستی ها، ما می مونیم و درس های کوچیک و بزرگه زندگی...


امیدوارم، و آرزو می کنم چنان خدا دستمون رو بگیره که، وقتی هرموقه به گذشته نگاه می کنیم، بهش افتخار کنیم، و نشانه های رضایت خدا، که بزرگ ترین نعمت های دنیایی و آخرتی است، رو ببینیم.


در ادامه ی مطلب هم چندتا از صفحه های کتاب های دبستان رو می ذارم، تا هیچ موقه یادمون نره، معلم هایی که از صفر، حروف به حروف، کلمه به کلمه بهمون درس و مشق کردن، آموختند.

که یادمون نره، خدا اون معلم یگانه و بزرگ، ازمون امتحان های سختی می گیره، که باید به خوب و بد دادنش پاسخ گو باشیم ...

ادامه مطلب ...

چه مهری شیرین تر از مهر دوست ...

سلام علیکم


معمولا آدم ها، توی شرایط و مکان هایی که بزرگ و تربیت می شوند، به شکل های مختف طعم و لذت و شیرینی مهر و محبت رو می چشند.


خیلی آرامش بخش و دوست داشتنیه، مهر و محبتی که از دوست به آدم برسه.


حالا فکرش رو بکنید، یک ماه، بدونه هیچ چشم داشتی، دوستتون ازتون یه پذیرایی ناب بکنه، بهتون مهر و محبت بکنه، از جونتون محافظت بکنه، از دنیا و آخرت بهتون بده، اینقدر بهتون محبت کنه که خجالت بکشید.


اخ اخ، همیشه ماه رمضان که میاد، دلم پر می کشه برای هرشب هیئت رفتن و پاکی نابه روز و شب هاش.

و وای به شبی که اعلام می کنند فردا عیده...

توی پوست خودم نمی گنجم، نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت، اخه داریم از مهونی به اون قشنگی و بزرگی خارج می شیم ....


خیلی عید فطر رو دوست دارم، آخه از وقتی تهرانیم و نماز عید فطر رو می ریم، یکی از قشنگ ترین روزهای سالمه، از صبح و سحر خیزی اون، با جای خالیه دعای سحر و مناجات های قشنگش گرفته، تا دلتنگی ماهه قشنگ و پاکی که گذشت، تا اون شعارهای قدسی و عظیم الله اکبر الله اکبر الله اکبر الحمدلله الذی علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولانا،  تا اون قنوته قشنگ توی آن نماز بزرگ و باشکوه، تا اون آفتاب گرم و قشنگه بعد نماز که روح آدم رو نوازش می کنه، تا ... تا ... تا لذت اینکه احساس کنی خدای توی قلبته و همه ی گناهات رو بخشیده و پاکه پاکی، مثل آب، مثل آسمان، مثل خداااااااااا ...


نمی دونم چطوری توصیف کنم و ادامه بدم.

فقط اخرش بگم، خدا خیلی خدایی، دیگه از بس شرمنده کردی داره از شماره خارج میشه، جبران می کنم، تا آخرین حد توانم.

خودتم خوب می دونی دوستت دارم، عاشقتم، خاک پای بنده های گل و بلند مرتبه ت هستم، کمک کن تا بلکه با دعا آنان و دعای سرورمون، امام زمان ( روحنا له الفداه) به لقا و لذت داشتن تو، فقط تو برسیم.


عیدمون مبارک

از ته ته قلبم، این عید بزرگ رو به همه ی خدا و یگانه پرست های شیعه تبریک می گم.

خیلی بی معرف هستیم، خیلی ....

سلام علیکم


شب های قدرتون قبول باشه انشاءالله.

امشب، شب 23 رمضان، طبق روال همیشه هیئت خودمون بودیم.


آخر قرآن سرگذاشتن بود که به احترام امام عصر، مهدی صاحب الزمان (روحی الفداه) روی پا ایستادیم و خدا را به امام زنده اش قسم دادیم، توی فکر بودم که دوستان و کسایی که دوست شون دارم و کسایی که التماس دعا گفتند و اطرافیانم رو دعا کنم که ...

که مداح شروع کرد به گفتنه : یا ابا صالـــــــح التماس دعــــــــا ...

.

.

خجالت کشیدم پیش خودم، شرمسار شدم ...

تاسف خوردم که ای حسین وای بر تو که وقتی بنده های خدا رو دعا می کنی، کمتر پیش میاد که برای سلامتی امام زمان خودت، که زنده و شاهد اعمالته دعا کنی...

دعا کنی که زودتر از پشت پرده های غیبت بیرون بیاد تا دنیایی راحت شوند ...

خجالت کشیدم که از همه ی دوستان نزدیکم التماس می کنم، ازشون می خوام خیلی برام دعا کنند، ولی تا الان، تا امروز و امشب، تا حالا یک بار مستقیم از امام زمانم نخواستم که دستم رو بگیره و برای دعای خیر کنه.

.

وای بر من و من ها که اینقدر توی دنیای خودمون غرق شدیم که، امام زمان خودمون رو فراموش کردیم، وای بر من غافل ... خدا از سر تقصیراتم ( که یکی بزرگ تر از بقیه بهش اضافه شد) بگذره ...

امان از دسته ...

سلام سلام


امان از دست عشق ...

          امان از دست مهر و محبت

                             امان از دست دلدادگی و دلبری

                                      

امان از دست آدمی زاد با این سیستم پیچیده

           امان از دست خدا با خلق این همه مخلوقه پیچیده

                             امان از عقل محدود و گسترده ی این انسان حریص


از همه و هرچی امان هست بگذریم، سخن دوست خوش تر است...

چه احساس و باحال و قشنگیه دوست داشتن ...

معتادم که هستم، آخه اینجوری باید ...

سلام علیکم


اول بگم که معتاد خودتونید ای کسانی که با دیدن عنوان فکر بد کردید.

مثل همیشه بدونه مقدمه میگم...

دوسال پیش که وارد دانشگاه و آموزش الکترونیک شدم، رشته ی فناوری اطلاعات، بنا به ویژگی های این نوع آموزش و نیاز همیشگی به اینترنت، ای دی اس ال رو وصل کردم.


هم یادمه هم یادم نیست! ترم یک دو اینا خیلی کمتر الان بغیر از کلاس آنلاین یا کار درسی پای سیستم و اینترت مینشستم، اما خوب ترم دو و دو به بعد این کم کم زیاد شد.

بالاخره قسمت عظیمی از وابط اجتماعی دانشگاهیم از طریق اینترنت برقرار می شد.


بالاخره بودن در جایی و یا استفاده از چیزهایی، تعلقات و سرگرمی و دلگرمی هایی رو بوجود میاره، صبحبت با دوستان، اینترنت گردی، سر موضوعات مورد علاقه، وبلاگ نوسی و غیره ...


از آنجایی که بخاطر شرایط (یه مقداری از اشتباهات رو کامل بر دوش اموزش و مسئولینش میذارم!) خیلی از زمانم رو پای سیستم بودم، کم کم همه ی وقتم رو پر کرد به شکلی که حداقل از یک سال پیش یا شاید کمتر، همین که بیدار بشم، یا بیام خونه، سیستم رو روشن میکنم.

الکی نه ها! بالاخره هدفی دارم از این کار، که یه سریش رو ذکر کردم.


دیشب داشتم با یکی صحبت می کردم و مثل همیشه مشغول کوچک ترین سرگمی موجودم بودم، که مادر شدید به این قضیه اعتراض کردند!

هم قضیه ی روشن بودن چراغ و اذیت شدن ایشان و غیره مطرح بود و هم معتاد شدن من به این!!!


خوب می دونید من چی میگم؟ میگم فکر کردین من خوشحالم که هیچ سرگرمی و خوشی ای ندارم، الا این!! که خیلی برام کمه گاها و از نظراتی؟

فکر کردین من خوشحال نمیشم که کاری که یکم علاقه دارم داشته باشم، برم سرکار، خونه نباشم، در آمد داشته باشـــــــــــم و کار مفید بیشتری بکنم؟

فکر نمی کنید که من خوشحال میشم اگر چیزه دیگه ای هم باشه که بتونه خیلی خوب سرگرم و خوشحالم بکنه؟آیا فکره فراهم کردنش بودید؟ ( انتظاری ندارم واقعا، اما خوب سوالیه).


خلاصه: اولا که همه ی وقتم پشت این سیستم و اینترنت ، همه عمرم بهتره بگم، تلف نشده و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.

دوما که خوب این ک نوع وقت گذرونی ، درس و سرگرمیه برای من که فعلا جایگزین خوبی نتونستن پیدا کنم که اینقدر دم دست باشه و شما نیز..!

سوما خوب بهتره یکم درک کنید شرایط رو و اینکه تقصیر خودم نبوده، خودمم به شکل اعتیاد نمی خوامش.


ان الله یحکم بینکم، مثل خدا منطقی و به حق قضاوت کنید.