سلام علیکم:
امروز ۲۵ خرداد سال ۱۳۶۸۸ هجری قمری است.
بیست سال پیش در چنین روزی پسرکی چون دسته ی گل گریه های یک نوزاد دو روزه را فریاد میزد.
اری چرا که او در غروب یک آخرین روزهای بهار یعنی 23 خرداد سال 1368 چشم به جهان باز کرد و قدم در این دنیا گذاشت.
امروز من "حسین محمدی نصرآبادی" یک نوزاد دو روزه هستم، یک نوزاد 20+2 روزه البته.
چقدر عمر سریع میگذره، انگار همین دیروز پریروز بود با پسرخاله و بچه های وطنم، نصرآباد، صبح به صبح پیاده می رفتیم دبستان ابن سینا، انگار همین دیروز بود که مادربزرگ مهربونم جلو در خونه منتظرمون میشد تا قبل مدرسه رفتن برگه جیب مون کنه.
خدا رو شکر می کنم بخاطر عمری که بهم داد، بخاطر حفاظت های بی دریغی که ازم کرد، به خاطر پدر مادر تکی که بهم داد، بخاطر سلامتی ای که بهم داد، بزرگ ترین نعمتشه ....
خدایا شکر که توی این سن تو رو دارم و می پرستمت.
همیشه گفتم باز هم می گم، به هر چیز بزرگ و یا هر مقامی هم که برسم فقط بنده ی ناچیز تو هستم، و زکات هر آنچه بهم بدی رو به تک تک بنده هات میدم.
راضیم به رضای تو خدا.
کمک کن، هدایت کن تا من و دوستای خوب و مهربونم همیشه و همیشه تندرست باشیم و توی همه ی مراحل زندگی موفق و سربلند باشیم.
والعاقبه للمتقین.
امضاء: حسین محمدی نصرآبادی یک نی نیِ دو روزه.
سلام سلام
هر روز که از عمر و جوونی من میگذره احساس عشق و محبت و وابستگی به کشورم رو دارم.
کشوری که توی خاک پاکش که سرخ شده ی خون شهداست به دنیا اومدم.
کشوری که دین پاک و الهی اسلام ناب محمدی رو از بدو تولد بهم هدیه داد.
کشوری که مردمانی مهربان و دوست داشتنی داره.
وطنم رو دوست دارم به خاطر اینکه توی کره ی زمین تکه.
کشورم وطنم و دین و ایمانم رو دوست دارم، چون دوستم دارند.
سرفراز و آباد باشی میهن من، ای آیران.
دوستی
یعنی مهر
و محبت و صداقت
یعنی پاکی
و صمیمیت
یعنی
پاک بازی سر افسانه ی عشق
یعنی از
وجودت مایه بذاری
و
وقتی با یکی
پیمان دوستی می بندیم
یه
چیزی مثل زنجیر خودمون و زندگی مون رو در بر می گیره
و اینجاست
که معلوم میشه که
آیا حاظر هستیم سختی دوستی رو که قیمت اونه بپذیریم
و یا جا می
زنیم
......
دوستی و
قلب دوست کار هر غدار نیست
مهربانی و وقا، عشق و ایثار چون
غبار، بسیار
نیست
.گر پذیرفتی اسارت را، بدان
خودخواهی
و خودبینی در این جایگاه نیست
.
خود بباز و پاک باز،
شادمان بمان
پشت کردن روی
دوست، در مرام ما نیست
Saturday April 4, 2009 - 03:19pm
لتنگتم ولی باور نداری
با من دوست سر یاری نداری
.
کجا
رفت آن روزگار زیبا
مگر یاد آن روزگار در دل نداری
که این چنین با
من دوست ناسازگاری
.
بیا و باور کن تنهایی ام
را
مگر نگفته بودی طاقت
دوری نداری
.
ح . م .نصرآبادی
Wednesday October 22, 2008 - 02:25am
زندگی زیباست آنقدر که دوستش دارید , پس برای دوست داشتن زندگی کنید