این روزها دغدغه هام خیلی زیاد و هرکدوم خیلی گسترده شدند...
آرمان های1 خودم در زندگی و چشمی که خیره شده بهشون ...
تلاش و کارهایی که در راستای دغدغه های سیاسیمذهبیم دارم...
اولی2 با کلی زمینه کاری و از خودگذشتگی هایی که لازم داره...
دومی3 با تجربه هایی که ندارم و سختی هایی که اولین تجربه ها داره...
سومی4 با طراوت و تازگی و شباهتی که با اولی داره و امیدوارم مفید باشم...
دغدغه ظلم و خفقان هایی که جوون ها و حق های زیادی رو پایمال میکنه و هزینه های بسیاری از مالی و روحی گرفته تا عمر روی دست دانشجوهای سیستم خیلی خاص ما میذاره... 5
دوستی ها، ارتباطات، صحبت ها، اخبار و مسائلی که در اثنای اون بالایی که نقش مهم خودشون رو دارند و ول کن قضیه و ماجرا هم نیستند... 6
و مهم تر از همه وضع معنویتم که مواردی از بالا درش تاثیر داره و در همه موارد بالا تاثیر خاص خودش رو داره...
و هرچه نگفتم و یادم نیومد و به قلم نمیشه نوشت می شوند تصویر سما چپ که جایی به اندازه یه توپ پلاستیکی قرار گرفتند و موج میزنند... چه موجی، مثل موج های سونامی های ....
و من تنها و با خودم مرورشون میکنم، براشون تلاش میکنم و کسی نیست و اگرم بود درددلی نمیکردم، فقط گاهی میشه که از خستگی یا از حد گذشتنش باعث میشه تیتر یکی دوتاش رو به یکی دوتا از انگشت شمارترین رفقا بگم من باب خالی نبودن عریضه!
انشاءالله از غفلت مون بکاهیم و خداوند اون فراموشی که توی قرآن وعده ش رو به ماهای غافل از خدا داده رو ازمون بگیره، به زندگی و کارها و وقت و عمر و نفس مون برکت بده و سلول ها، زبان و اعضا و جوارح چیزی نگن جز الحمدلله
1- 32943132832151>216231>32612161>9421612162
2- 52217332>61215161633232>2183436293
3- 74438132>7432832162>744221427431217443
4- 7121622142432162
5- KNTU Elearning
6- 612221932181
سیستم رو روشن کردم، توییت های رفقا رو مرور می کردم که این توییت رو دیدم:
دارم افسردگی میگیرم؛ تا دیروز به هر بهانهای سعی میکردم از خلقالله شام و نهار بگیرم؛ دیروز که کارت پایان خدمتم آمد موندم چکار کنم :| ...
که البته احتمالا کاملا شوخی و در راستای اطلاع رسانی پایان خدمت مقدس سربازی است به دوستان و آشنایان! اما همین توییت سر دراز دارد.
خوب مثلا شما این + و این + ها رو ببینید، برچسب های شیرینی و شام توی یکی از شبکه های اجتماعی است، که در 99 درصد موارد به زور یا اختیار طرف نقد میشه :دی
در بین روابط دوستانه حقیقی این دوسال گذشته من هم، نبوده کوچک ترین اتفاق خوب از جمله (خرید موبایل- لپ تاب - پدر شدن- خرید موتور- ماشین -ازدواج -فارغ التحصیلی و.... ) که کوچیک و بزرگ جمع بتونه از شیرینی دادن ش در بره، ینی شده به زور جنگ روانی و زورگیری مسلحانه و گروگان گیری شیرینی رو ازش گرفتند رفقا!
قسمت جالب داستان اینجاست که، اون شخصی که لیدر این اغتشاش هاست همیشه، یهو میزنه و یه اتفاق خوبی براش میوفته، آخ حالا خودتون تصور کنید دیگه، اون یه نفره و صد نفر زخم خورده ازش اگر از ده نفر شیرینی گرفته الان باید به 20 نفر شیرینی بده
اینجا اصل قضیه که شریک شدن در شادی دیگرانه (حتی به زور!) یا در حالت بهتر، شریک کردن دیگران در شادی خود هست، اصلا زیر ذره بین و سوال نیست، بلکه چقدر هم خوبه!
مسئله این است، که آیا گرفتن شیرینی قشنگ تره، یا دادن شیرینی در صورت امکان و قبول کردن رفقا به همان شکل؟ و مثلا اگر طرف هم شیرینی نداد رفقا با ابراز خوشحالی در کلام و رفتار هم کام خودشون رو شیرین کنند هم طرف مقابل؟
یادم میاد خیلی سال پیش، مثلا من به شوخی میگفتم فلانی ازدواج کرده بریم شیرینی بگیریم ازش، پدر جمله بالا رو به شکل های مختلف می گفتند، ، از افرادی نباش که از هرکسی برای هرچیزی شیرینی میگیرن، شاید طرف اون موقه یا حتی اون لحظه نداشته باشه و خجالت زده بشه و در آخر هم با خنده میگفتند هم اینکه از ده نفر شیرینی میگیری باید به صد نفر پس بدی
توییت برادر سیدیونس اسباب این داستان نگاری شد تا تجربه شخصی خودم که دوسالی هست کاملا اونرو به چشم می بینم ولی پدر 7-8 سال پیش میگفتند رو بنویسم.
بله با همون دست که بگیری با همون دست ازت میگیرن :دی
پ ن1: یادمه لپ تاپ خریده بودم، اتفاقا نزدیک خونه بودم، ولی رفتم پیش رفقا تا در خوشحالی خودم شریک شون کنم، میدونستم هم برم شیرینی باید بدم، رفتم رسیدم، خسته از اون همه راه و گرما، نهار نخورده بودم و ساعت 4 داشت میشد، خلاصه رسیدم، لپ تاپ رو یکی از رفقا دید کنار اتاق، منم داشتم قامت می بستم، بعد از نماز مشاهده کردم که لپ تاپ به قطعه های مساوی تقسیم و تعدادی ش هیدن شده تا شیرینی بدم! ینی اصن یه وضعی، یه خورده اون ته دلم ناراحت شدم که آخه این چه کاریه رفقا! من که اومدم شیرینی بدم بهتون، الان با این وضع خستگی و از راه رسیده، نمیذارید هیچ کاری کنم تا برم شیرینی بخرم؟ دمتون گرم خلاصه ما خریدیم و نوش جون کردند و کم کم پازل لپ تاب سرهم شد!
اینه که میگم فرق داره شیرینی گرفتن، یا شیرینی داده شده رو خوردن.
پ ن2: انشاءالله قسمت شه تابستونی بریم باپوس امام رضا... سید هم که همسایه ایشان و شیرینی به راه
یادم نمیاد دقیقا صحبت از چی بود با رفقا، دم اذان ظهر بود و همه تصمیم داشتیم وضو بسازیم، بعد من گفتم ای بابا ما که ... صدبار اگر توبه شکستی و اینها...
بعد یکی از رفقا از یکی از علمای بزرگوار تعریف کرد که اتفاقا مومن خوب اون کسی است که سریع بعد از معصیت و غفلت توبه کنه، توبه مثل خاموش کردن چراغه گناهه...
بعد من گفتم خوب اگر اینجوری باشه ما هی این چراغه رو خاموش روشن میکنیم که بعد همه خندیدیم، یه لحظه سکوت... باز این رفیق عزیزمون گفت، خوب همینه دیگه، اینقدر خاموش روشن میکنیم تا چشش درآد و بسوزه...
انشاءالله.
یکی از دوستان خواب دیده بودم باهم رفتیم مدینه و داشتیم میرفتیم به سمت گنبد خضرا...
دیشب این خواب رو دیدند که به روایت حاشیه ای از قرآن می شود بیست آیه اول سوره هشتم رجب، شب دیدن خواب.
و چقدر این آیه ها آرامش بخش هستند... خوف و رجا در آنها موج میزنه...
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (2)
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُم مِّن السَّمَاء مَاء لِّیُطَهِّرَکُم بِهِ وَیُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ (11)
مؤمنان همان کسانىاند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل مىکنند (2)
[به یاد آورید] هنگامى را که [خدا] خواب سبک آرامشبخشى که از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانى بر شما فرو ریزانید تا شما را با آن پاک گرداند و وسوسه شیطان را از شما بزداید و دلهایتان را محکم سازد و گامهایتان را بدان استوار دارد (۱۱)
انشاءالله این خوف و رجا گل وجودی ما رو به خوبی سرست بدهد و لحظه ای بدون آن نباشیم که شیعه به این خوف و رجای الهی زنده و پویاست.