آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

اشتباه در شکر نعمت

هرچیزی راه و روشی داره

شکر نعمت هم از آن چیزهای مهم است که روشش خیلی مهمه

شاید گاهی به قصد شکر نعمت، کار دیگری کنیم 

کاری که بنده پسند نباشد و به همان دلیل خدا پسند واقع نشود

البته انشاءالله که قصد، تنها و تنها شکر نعمت است 

یا اگر شکر نعمت نیست، از ظرفیت کم باشد ولاغیر از اینها

که باز هم شامل دو سه خط بالاتر می شود گاها...


حالا بگذریم، از اینها، اصل مطلب و مخلص کلام:

گاهی خیلی قشنگ و خدا پسند است که شکر نعمت به شدت باشد،

شکر نعمت بین خودمان و خدای خودمان باشد،

شکر نعمت به شدت و در خفا باشد، 

فقط و فقط بین ما و خدا.


اینگونه بیشتر هم در شکر نعمت بسرخواهیم برد تا تعریف کردن از خوبی های آن نعمت که شاید نه قصد شکر برایش بنویسند و نه خدا پسند باشد به واسطه بندگان... 


6121746331>942162>41327332338132>423293>8121734333>614352636232

از هیچ به هیچ.. فبای الاء ربکما تکذبان

1-    چیزی نزدیک به هیچ هستی در دو بدن...
2-    بعد از گذشت زمان و تقدیر الهی از هیچ می شوی یک تکه خون و گوشت و استخوان و ... به روایت قرآن که نیازمند مادر هستی که اگر لحظه ای اون نباشد تو از نیست هم نیست تر می شوی
3-    اندکی میگذرد و شاکله یک انسان به خود میگیری، کم کم پا به وجود می گذاری
4-    حالا تو یک کودکی که شاید شهروند هم حساب نشوی، نقش خواهر و برادر زاده دیگران داری و فرزند دونفر
5-    کم کم بزرگ تر شده شاید شهروند حساب شوی، نهایتا هم بازی دیگران خواهی بود
6-    به هفت سال که می رسی دانش آموزش هم حساب می شوی
7-    سیزده سال همین نقش ها را داری، نهایتا نقش عضو یک باشگاه ورزشی یا هنری و ...
8-    بعد میشوی قسمتی از قشر آگاه جامعه مثلا، دانشجو
9-    همین روزهاست که اگر خیلی مرد باشی نقش کارمند و شریک در یک کار را خواهی داشت
10-    دیگه کم کم وقتش میشه و میشی همسر یکی دیگه که مثل خودت، که قبل از این چیزی نبوده جز نهایتا همونایی که تو بودی!
11-    بعد شما صاحب فرزند می شوی و یک ذره بیشتر از قبل می شوی، پدر هستی الان
12-    خیلی خوب باشی، شده ای یک کاره کشورت که یک مقدار بیشتر چیزی است! مثلا یک مرد سیاسی یا اقتصادی یا مذهبی
13-    فرزندان تمام مراحل بالا رو طی می کنند و حالا شما پدر بزرگی
14-    می توانی خوبی را پایان برده و ریش سفید و بزرگ فامیل هم باشی
15-    میگذرد و عمر تمام... می شویم قسمتی از خاک که چیزی نزدیک به هیچ است!
چه شد...؟؟ یک نمودار نسبتا متقارت که از هیچ اوج گرفت به چیزهایی و جاهایی و نهایتا به همان هیچ رسیدی...
بیشتر طولش ندهم، کم و بیش مراحل بالا را خواهیم گذارند، اما اینجا در این 15 مرحله یک چیزی جاش خیلی خالی بود، تو چقدر بنده ی آن خدایی بودی که تو را آفرید، چقدر در مراحل بالا بندگی کردی و بنده خوبی بود؟ آن زمانی که یک دانشجو یا پدر یا پدر بزرگ بودی؟ آن زمانی که یک کارمند یا رئیس یا مسئول بلند پایه بودی؟ چقدر خدمت خلق کردی و ...؟ کلی سوال دیگه...

چطور میشه نگذاریم زندگی ما شامل 15 مرحله بالا باشه و اینقدر روزمره و دنیا زده بشیم؟
چطور میشه پرونده ای تا آخرت باز داشته باشیم پر از خیر و برکت؟ 

چطور می شود از هیچ به هیچ نرسیم بعد از عمری؟

چطور میشه غافل نبود...؟

پ ن: اگر ذره ای منکر این صحبت هایی پاسخ شما فقط کلام خداست در سوره الرحمن... با پایان هایی قشنگ به شک فبای الاء ربکما تکذبان...

سختی کار از کمی تجربه و طبیعت کارهاست و صبر درمان!

یک تکه یخ را که تا دمای ۵۰ - درجه سانتی گراد سرد شده بردارید و به آن گرما بدهید ، ابتدا هیچ اتفاقی رخ نمی دهد . این همه انرژی گرمایی صرف می شود ولی هیچ نتیجه ی قابل رویتی مشاهده نمی شود . ناگهان ، در دمای صفر درجه ، یخ ذوب و به آب تبدیل می شود . کار را ادامه بدهید . باز هم انرژی فراوانی صرف می شود بدون آنکه تغییری مشاهده گردد . تا اینکه وقتی به حدود ۱۰۰ درجه سانی گراد می رسیم ، حباب و بخار ایجاد می شود !

و نتیجه ؟
این احتمال وجود دارد که ما انرژی زیادی را صرف کاری کنیم ، مثلا صرف یک پروژه ، یک شغل وحتی یک قالب یخ و با این وجود به نظرمان برسد که هیچ نتیجه ای نگرفته ایم . اما در حقیقت انرژی ما دور از چشممان در حال ایجاد دگرگونی بوده است . کار خود را ادامه دهید و مطمئن باشید که دگرگونی از راه خواهد رسید .
این اصل را به خاطر بسپارید ، بی جهت دچار هراس نشوید و یاس را نیز به خود راه ندهید و بدانید که : هیچ تلاشی ، بی نتیجه نمی ماند.


پ ن: داستان این روزهای پروژه رضوان ماست که می سوزیم، از کار و در راه تجربه و هنوز آن یخ آب نشده، امید به خدا مایه حیات است، همین.

سختی کار از کمی تجربه و طبیعت کارهاست و صبر درمان!

یک تکه یخ را که تا دمای ۵۰ - درجه سانتی گراد سرد شده بردارید و به آن گرما بدهید ، ابتدا هیچ اتفاقی رخ نمی دهد . این همه انرژی گرمایی صرف می شود ولی هیچ نتیجه ی قابل رویتی مشاهده نمی شود . ناگهان ، در دمای صفر درجه ، یخ ذوب و به آب تبدیل می شود . کار را ادامه بدهید . باز هم انرژی فراوانی صرف می شود بدون آنکه تغییری مشاهده گردد . تا اینکه وقتی به حدود ۱۰۰ درجه سانی گراد می رسیم ، حباب و بخار ایجاد می شود !

و نتیجه ؟
این احتمال وجود دارد که ما انرژی زیادی را صرف کاری کنیم ، مثلا صرف یک پروژه ، یک شغل وحتی یک قالب یخ و با این وجود به نظرمان برسد که هیچ نتیجه ای نگرفته ایم . اما در حقیقت انرژی ما دور از چشممان در حال ایجاد دگرگونی بوده است . کار خود را ادامه دهید و مطمئن باشید که دگرگونی از راه خواهد رسید .
این اصل را به خاطر بسپارید ، بی جهت دچار هراس نشوید و یاس را نیز به خود راه ندهید و بدانید که : هیچ تلاشی ، بی نتیجه نمی ماند.


پ ن: داستان این روزهای پروژه رضوان ماست که می سوزیم، از کار و در راه تجربه و هنوز آن یخ آب نشده، امید به خدا مایه حیات است، همین.

تفتیش دو علت خسران

کم خواستن و کم بدست آوردن:


که نتیجه تبلی، ترس، عدم اعتماد به نفس و عدم توکل به خدا

وابستگی کاذب به دیگران: که اگر آنها ضعیف تر باشد باعث تقلیل توانایی روحی روانی و جسمانی می شوند،

شکست: که خودش ناشی از تلاش کم هست،

از دست دادن موقعیت های کوچک: که قطره قطره جمع گردند، چه برسد به موقعیت های بزرگ،

است و یا از کوتاه نظر بودن و زیادی قانع بودن است و عدم توجه به آینده و برنامه ریزی برای آن که گذر زمان و مشکلات پیش رو هم آنها را کم و بیش می کند.


همه و همه اینها باعث می شود قدم قدم، فاصله ها، عقب افتاد در هر قسمت و مرحله زندگی.


مثال: کم میخونی و به دانشگاه شهرستان قبولی، ازاد یا یه نوع غیرانتفاعی تهران قبول میشی، واحد کم برمیداری که فلان درس سخته و فلان درس استادش خوب نیست، همان ها هم همه قبول نمی شوی، راه های ناهمسو میروی هرچند خوب و مفید گاهی(کارخدمت اتلاف وقت خواب!) ، برنامه ریزی نداری و اولویت ها گم می شود و وضعیت جسمانی شاداب و سالم روحی نیست و کم کم همین جوری قدم قدم عقب میمانی.


درس یک؟، از کتاب تجربه، فصل جوانی دانشگاه کار خدمت

عاقبت عارف دیجیتال

گویند عارفی کیبرد می سایید و موس میحرکانید

همان حال پی امی در متنها الیه راست پایین نوتیف شد که سلام چطوری

عارف یکی به رنگ نارنجی شده ی مسنجر در تسک بار نگاه می کرد و یکی به متن نیمه تایپ شده اش

حال آنکه آن بالا نیز تب های زیادی باز بودند و خوانده و دیده نشد، فایرفاکس خویش ببست و سیستم خویش را کشت!


پرسیدند چه شد چنین نمودی، گفت زندگی ای که اخبار و سرگرمی هاش در تب! باشد و احوال پرسی دوستان در زیر و کیبردی که نمی فرساید هرچه بفشاری اش، در حالی که زمان به همان سرعت قبل بلکه بیشتر می رود و در آن گوشه سمت راست پایین با فونت هشت و نه نمی بینی اش، همان به خاموش شود. 


در آن حال به قدم زدن در باغ و مصافحه با دوستان و شکست زمان به دوستی ها و همراهی ها، پرداخت همی!


خبر تکمیلی: ده ثانیه بعد از انتشار این صفرویک نوشته آن صفحه آبی ترسناک آمد و سیستم و همه ی تب های بالا و چت های پایین بسته شدند، پس همان به که خاموش کرده و بخوابم!

رابطه وبلاگ نویسی با نویسنده

مثل رابطه حرف است با شنونده؟

مثل رابطه دل است با گوینده؟

مثل رابطه دوست است با دشمن؟

مثل رابطه گوینده است با شنونده؟

مثل رابطه شنونده است با دل گوینده؟

مثل رابطه دل شنونده است با گوینده؟

مثل رابطه حرف است با دل؟

مثل حرف است که با دل رابطه دارد؟

مثل رابطه است که با دل حرف دارد؟

یا مثل نداشتن هایی است که حرف دارد؟

یا مثل داشتن هایی است که حرف ندارد؟

اصلا وبلاگ چیزی است در رابطه با نویسنده؟

اصلا آیا دوست - دل - گوینده - شنونده - رابطه - وبلاگ - نویسنده - وبلاگ نویسی - بیننده و...  مثل است هستند یا خیر؟