به هیچ وجه خوده ناچیزم رو در حد مقایسه با شهدا نمیبینم، اما این روزا میدونید چی تو ذهنم تکرار میشه؟
امام درسته قسمت نمیشه برشانه هایت بوسه بزنیم، اما جان می دهیم تا لبخند از لب هایت لحظه ای کمرنگ نشود...
جان ما و لبخند تو، این است عدالت محض
بعد از به اوج رسیدن اقتدار نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، و بدست آمدن یکپارچگی در نظم و اقتدار در سراسر نیروهای ارتش، امروز امام خامنه ای، برای چندمین بار فرمان شفاهی استقلال نیروهای مسلح، بخصوص ارتش را از یک شخص اعلام و دستور حفاظت از اسلام و ایران را، اما این بار کاملا صریح اعلام نمودند. این مستند کوتاه حکمت این دور اندیشی ایشان را به تصویر می کشد.
آخرین سندی که در این مستند نمایش داده می شود مربوط به صحبت ایشان در سال 1374 در مورد ملی و مردمی بودن ارتش و نه تعلق داشتن آن به یک شخص می باشد.
منبع ویدئو - ویدئوهای بیشتر(ویدئو کلوپ)
بازنشر در:
خبر میدهند فلان جا شلوغ شده است، کمک و تلاش میخواد برای سامان دادن، ممکن است آب دستمان باشد بگذاریم زمین و برویم، ممکن است از دور اخبار را رصد کنیم و ممکن است زندگی خودمان بکنیم که شاید آنقدر مهم نیست که از خودم بگذرم...
بله شاید امام زمان بیایند و منتظر باشیم تا برسند کشورمان...
باید از دنیا سیر باشیم، چشم و دلمان باید سیر باشد تا بتوانیم بهتر در راه خدا خدمت کنیم.
باید از زندگی راضی باشیم، اتفاقا بزرگان کسانی هستند که از زندگی راضی هستند و از زندگی لذت می برند...
تا زندگی را دوست نداشته باشید، به مقام شهادت نمی رسید مگر از زندگی لذت ببرید، نه اینکه وابستگی به دنیا، بلکه احساس مفید و پیش رو بودن... که وقتی قرار است شهید شوید خدا به فرشته هاش بگه، اها اره این لایق شهادته...
باید از زندگی راضی بود و همواره شکرگذار خداوند، برای دست یافتن به این جایگاه باید خودمون رو از لحاظ فکری، معرفتی و تخصصی بالا ببریم و اینقدر در راستای رضایت الهی قدم برداریم که دیگر نگوییم خدایا قسمتان کن شهید شویم، بگوییم انشاءالله خدا از کارمان راضی باشد...
اون موقه است که در جایگاهی قرار گرفته ایم که اون جایگاه مقام یاوری اما زمان عج الله را دارد، آن موقه هاست که میبینیم قدم هایی برداشتیم و به اتفاق و قسمت الهی در جایگاه بالایی قرار داریم که می توانیم افتخار کنیم سرباز امام زمان هستیم....
انشاءالله با شناخت راه و متوسل شدن به فانوس های راهنمای مسیر الهی مان بتوانیم به جایگاهی برسیم که بتوانیم به راحتی از زندگی دل بکنیم و برویم خدمت امام زمانمان؛ خبر دادن که آقا آماده است، ما نیست می شویم چند ماه و با سپاهیان امام وارد کشور میشویم انشائالله
بله شاید اینقدرها منظم تحریر نشد اما حرف ها گاهی اینقدر سنگین هستند که مرتب کردنشان پهلوان میخواد، همین پهلوانی که گفت حرف ها رو و شاید از اون جمع اندک نصف شان یادشون نمونه تا فردا... نوشتم فراموشم نشه، نوشتم فراموشمون نشه.... استاد ع.ف
یادش بخیر آخرای دبیرستان یه کیف پول خوب و جادار خریدم، بعد جای کارت هاش همه خالی بود، به خودم خوب سال دیگه می ریم دانشگاه به امید خدا صفحه اول جای کارت اون. جای دوم و سوم هم برای گواهینامه ها و بعدی ها هم کارت بانک و ... .
آخه هرجا می رفتیم ازمون کارت شناسایی می خواستند.
اولین کارت ارزان ترین ش یعنی کارت تلفن بود. بعد از اون هم کارت ملی توی کشور راه افتاده بود که ما هم یدونه موقت و یکی دائمی ش رو گرفتیم، همون موقه ها بود که همه مشخصات شناسنامه حتی کد مسلسل ( که شماره دانش آموزش هم هست) و کد ملی و کدپستی مون رو از برشدم.
چقدر زود گذشت...، کنکور دادم و قبل مسافرت بعد کنکور آموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم، در سفر دوم برای عروسی دخترخاله که می رفتیم گواهینامه رو گذاشتم توی کیف و رفتم، برگشتم و برای گواهینامه موتور اقدام کردم، سه چهارباری رد شدم، اونم توی ماه رمضان، با دوچرخه میرفتم راهنمایی رانندگی و فیش 1000 رد شدن رو میدادم و میومدم خونه آخرش هم روز 19 ماه رمضان گواهینامه موتور رو گرفتم.
بعدش گذشت و گذشت تا دانشگاه قبول شدیم، کارت دانشجویی هم به سه کارت بعدی اضافه شد، بعدش هم سایت اهدا رو دیدم، سازمانی که سال 82 یا 84 اینا یه فرم ازشون رو توی نماز عیدفطر پر کرده بودم و تا همین امسال توی جیبم بود. عضو شدم و کارت بعدی کارت اهداء عضو بود که اضافه شد.
در مابین همین تهیه شدن کارت های بالایی کارت های عابربانک بانک هایی که خدمات اینترنتی خوبی داشتند هم اضافه شد، بانک ملت، بانک پارسیان و ... و کارت بن کتابی که دانشگاه داده بود.
دیگه خبری از کارت های مختلف نبود، تا اینکه تابستان امسال ییهویی هوای خدمت مقدس به سرمون زد و ماه رمضان شروع شد و کارهای خدمت رو پیگیری کردم و مرخصی گرفتم و بنا به دستور ارتش رفتیم بانک سپه یه حساب باز کردیم، یه کارت دیگه هم اضافه شد. اعزام شدیم به خدمت و خدمتی که سرشار از خاطرات خوب و منظم و شاداب بود رو پشت سر گذاشتم.
امروز هم یکی از آخرین کارت هایی که هر مردی ممکنه دنبالش باشه رو رفتیم و گرفتیم. کارت پایان خدمت مقدس سربازی ( دروه ضرورت) ، قربان آن پرچم گوشه کارت بشوم که اینقدر زیباست و مهر قرمزی که روی عکس خورده. ای کاش روزی مهری خوش رنگ تر، از خون روی همه این کارت های شناسایی و اعتباری بخوره. مهر شهادت در راه خدا و دین خدا.
حالا دیگه این روزها، هرجا میگن کارت شناسایی، می پرسم کدوم ش ؟ هنوز جواب نداده، هرکدوم دم دست تره رو میدم.
پ ن: جا داره اینجا از پدرم تشکر کنم و نهایت احترامات فرزندی و نظامی را تقدیم ایشان کنم که تک تک این کارت ها که هویت و وسیله اند رو از زحمات بی دریغ ایشان دارم.
دلم شب های اروم و ساکت، تاریک نگهبانی توی پادگان امام خمینی ( دژبان مرکز ) رو میخواد، که از سرما دستم توی جیبم بود، راه می رفتم قدم میزدم و هرشب و هر ساعت و هر پست به کارهای بسیاری که براشون برنامه دارم فکر می کردم.
دلم سه بار در شب کامل و ناقص کردن لباس و پوشیدن پوتین خواست به همراه اون آرامش و اون حس قشنگ نظامی بودن. نقطه
خدا رو شکر می کنم بخاطر خدمتی که رفتم، دلیل خیلی داره، مثلا اینکه بعد سه سال خونه نشینی و دوری از ورزش درست حسابی و اینها، محیط قشنگ و شاداب ارتش رو تجربه کردم...
خواستم بدین وسله از خدا تشکر کنم بخاطر صبر کردن و توکلی که توی خدمت بهم عملا آموخت...
صبر ....
خیلی چیزه ارزشمندیه، این روزها، روزهایی که مشغله ها مثل خودم بزرگ تر شدند، جو محل کار و خونه نسبت به 5 ماه قبل تغییر کرده، و همه چیزهایی که تغییر کردند، نیاز دارند به این صیر من، یعنی من نیاز دارم به صبری بیشتر از قبل....
مثلا پدر این روزا سن ش بیشتر شده، خسته میاد خونه و بیشتر قبل ناخوشه ... تن ش سالم باشه الهی
و خداوند بزرگ و حکیم رو شکر می کنم که دستم رو گرفتم و بهم آموخت صبر کردن رو....
انشاءالله درس توکل و تقوی رو هم با تمرین تقویت کنم که بسیار بهشون نیاز دارم...