اواخر دهه شست در روستایی در شهرستان یزد به دنیا آمد، شش سال اول زندگی را در روستایی بکر و خوش آب وهوا سپری کرد، سواد آموزی را در روستایی چند قدم بالاتر که بعدها شهرت او شد، شروع کرد و در دهه هفتاد به خاطر شغل پدر راهی تهران گشت. نقاشی زیر و رنگ های آن گویای چگونگی گذر این دهه هستند. 12 سال بعدی نیز اگر مجال ترسیم یابند، چندان رنگ و لابی نخواهند داشت چراکه شهر و روزمرگی و آلودگی های محتلف آن اجازه به رنگ ها نمی دهند.
کم خواستن و کم بدست آوردن:
که نتیجه تبلی، ترس، عدم اعتماد به نفس و عدم توکل به خدا
وابستگی کاذب به دیگران: که اگر آنها ضعیف تر باشد باعث تقلیل توانایی روحی روانی و جسمانی می شوند،
شکست: که خودش ناشی از تلاش کم هست،
از دست دادن موقعیت های کوچک: که قطره قطره جمع گردند، چه برسد به موقعیت های بزرگ،
است و یا از کوتاه نظر بودن و زیادی قانع بودن است و عدم توجه به آینده و برنامه ریزی برای آن که گذر زمان و مشکلات پیش رو هم آنها را کم و بیش می کند.
همه و همه اینها باعث می شود قدم قدم، فاصله ها، عقب افتاد در هر قسمت و مرحله زندگی.
مثال: کم میخونی و به دانشگاه شهرستان قبولی، ازاد یا یه نوع غیرانتفاعی تهران قبول میشی، واحد کم برمیداری که فلان درس سخته و فلان درس استادش خوب نیست، همان ها هم همه قبول نمی شوی، راه های ناهمسو میروی هرچند خوب و مفید گاهی(کارخدمت اتلاف وقت خواب!) ، برنامه ریزی نداری و اولویت ها گم می شود و وضعیت جسمانی شاداب و سالم روحی نیست و کم کم همین جوری قدم قدم عقب میمانی.
درس یک؟، از کتاب تجربه، فصل جوانی دانشگاه کار خدمت
گویند عارفی کیبرد می سایید و موس میحرکانید
همان حال پی امی در متنها الیه راست پایین نوتیف شد که سلام چطوری
عارف یکی به رنگ نارنجی شده ی مسنجر در تسک بار نگاه می کرد و یکی به متن نیمه تایپ شده اش
حال آنکه آن بالا نیز تب های زیادی باز بودند و خوانده و دیده نشد، فایرفاکس خویش ببست و سیستم خویش را کشت!
پرسیدند چه شد چنین نمودی، گفت زندگی ای که اخبار و سرگرمی هاش در تب! باشد و احوال پرسی دوستان در زیر و کیبردی که نمی فرساید هرچه بفشاری اش، در حالی که زمان به همان سرعت قبل بلکه بیشتر می رود و در آن گوشه سمت راست پایین با فونت هشت و نه نمی بینی اش، همان به خاموش شود.
در آن حال به قدم زدن در باغ و مصافحه با دوستان و شکست زمان به دوستی ها و همراهی ها، پرداخت همی!
خبر تکمیلی: ده ثانیه بعد از انتشار این صفرویک نوشته آن صفحه آبی ترسناک آمد و سیستم و همه ی تب های بالا و چت های پایین بسته شدند، پس همان به که خاموش کرده و بخوابم!
به یک فرد با تجربه
آشنا به علم و دانشگاه
آشنا به سختی و سربالایی های زندگی
آشنا به دست انداز ها و پیج و خم ها
دارای یک گوش شنوا و یک عقل گویا و زبان شیرین
ترجیحا مهربان، حتما مقتدر، متاهل و متعهد و مجرب
مومن، با تجربه در امور مشورت و توانا در پیشنهاد راهکار عملی
نیازمندیم!
از مومنین و مومنات درخواست می شود مشخصات این بزرگوار با برای اینجانب ایمیل کنند.
hmnasrabadi@gmail.com
این یک تبلیغ نیست!
لطفا در اسرع وقت، عمر که نیست سرعت نور است!
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
در این بیت به سهولت می توان پی برد که شاعر هم نیشینی عشق و قلب و مشق های عشقشان را تجربه نکرده است، چرا که این تکه گوشت در بافت های خود بهتر از سنگ نوشته های در معرض آفتاب و قدم عابران، خط خطی های عشق را حفاظت می کند!