آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

فهمیدم چرا گلدان قدمی را دور نمی اندازند ... !

سلام به خودم خودش خودت و خدای این خودا!


علت اینکه بعضی موقه ها چیزهای قدیمی رو دور نمی ندازیم یه چیز خیلی سادست.


اره، همونایی که شاید - تاکید شاید! - مثل قبل براتون قشنگ و دوست داشتنی نباشند، اما هنوزم به اندازه قبل دوست شون دارید.


مثل یه گلدون که یه روزی سبز و قشنگ و خوشگل بوده، ازش جز قشنگی چیزیبر نمی آمده ....


بخاطر اینه که این گلدون رو می خواهید نگهدارید، چون به بهار اعتقاد دارید ...


سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم - ولی دل با پائیز نسپرده‌ایم - چو گلدان خالی لب پنجره - پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

روزگار سختی است در ظلم و ستم

سلام


روزگار سختی دارم، سخت نه اینکه ناراضی باشم، فقط خیلی دارم اذیت میشم، اینم از حکمت های الهی است و ما به رضای خدا راضی


جایی که قراره جای پیشرفت و آموزش و دانشگاه من باشه، نه تنها نیست بلکه چند ماهه که به طور مستقیم شده جایی که اسباب بهم زدن ذهن و زندگی من رو فراهم میکنه

بهانه شون هم دقیقا فعالیت های علمی است که از روز اول به قصد پیشرفت آموزش و دانشگاه و همکلاسی هام شروع کردم


توی چشمم من رو تهدید به کمیته میکنند، بعدش توی چشمم بهم میگن بره کمیته به همکاری خودمون رای میدیم، زیر آبم رو میزنند و مثل کلعب توی چشمم لبخند میزنند ....


عب نداره

هر کاری دلتون میخواد بکنید

من که جوونم و خداپرست، زیر این سنگبار شما سیقل می خورم، چنان که روزی شما که حساب نمی شید، هیچ بنی بشری نتونه من رو توی دست بگیره و ازدستش لیز بخورم


اذیت میشم و ناراحت هستم

اما نگران نیستم چون خدا توی قران گفته کسانی که من رو میپرستند و عمل نیک میکنند و نیت خیر دارند بر آنان نگرانی ای وارد نیست


پیامبر گفت بترسید از کسی که جز خدا کسی  رو نداره


بترسید که خدا قدرت رو در دست شما وسیله ای برای نابودی خودتون قرار داد


بترسید از روزی که روی همین کره ی خاکی عدالت علی برپا میشه

بترسید از حرف هایی که میزنید و نیت هایی که میکنید

بترسید از میز و صندلی ریاست و قدرت  که روزگاری سخن خواهند گفت و آبروی نداشته شما را بر باد خواهند داد


لعنت به آن کسی که با نیت شر، میخواد شور و شعف جوانان را در علم و پیشرفت به مزاقشان تلخ کند و از بین ببرد

باز خدا میگه، نابود کردن شخصیت یک نفر مثل نابود کردن یک جامعه است

شما با این کارهاتون تا حالا چندتا کهکشان رو نابود کردید


قضاوت با خدا

اگر قصدم شر بوده

اگر توهین کردم

اگر دروغ گفتم

اگر مظلوم واقع شدم

اگر حقم را خوردند

اگر تهدیدم کردند

اگر ترعیبم کردند

اگر تهمت بهم زدند

اگر خنجر از پشت بهم زدند


با خدا


همین و بس !

فاصله عرش تا فرش ... احساسی ناقشنگ

سلام بنده های خدا


الان و امشب دست بردم به نوشتن، چون دیگه واقعا خیلی حالم بده، جسمی ( قلبم وسرم درد میکنه ) ذهنی ( اینقدر مشغوله که نمی تونم تمرکز کنم ) روحی ( بخاطر اون دوتا قبلی و درسم که مهم ترین موضه الانمه خیلی داغونه) و معنویتا که حس میکنم خدا یکم سخت داره میگیره بهم یا تنهام ....


یه موقه ای ( خیلی نزدیک، همین تا ترم پیش و حتی همین ترم) فقط تقریبا یک طرفه، تا نهایت توانم، تلاش میکردم شرایطی رو برای همکلاسی هام فراهم کنم که راحت تر درس بخونند و پایان ترم خوبی داشته باشند .... خیلی خیلی نتیجه داد تلاش هام خدا رو شکر، مدرک دارم، پیش خداست احتمالا ..... الان لازم شون ندارم


اما ناراحتی من از اینجاست، که چطوری امروز اینقدر نیازمند کمک یک نفر شدم، که بیاد و کمکم کنه، تا درس رو بخونم و این امتحان دیجیتال رو به خیر و خوشی بدهم، چونکه خودم از بس ذهنم و جسمم مشغوله، تمرکز ندارم و نیمتونم بخونم؛ شایدم تلقینی چیزی شده! نمیدونم


خلاصه .... تا الان از چهار پنج نفر خواستم، خواستم؟ رو انداختم :(( نزد خودم کوچیک شدم، تا بلکه چون یه خورده بلد هستند، کمکم کنند ....


وقتی به هرشکلی جواب منفی یا نیمه منفی میشنوه آدم، چقدر احساس فرشی بهش دست میده .... چقدر احساس ناقشنگی است .... خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه، تنهایی و نیازمندی به خلق، هرچند که خلق خدا هم بخشنده و مهربان و قداکاری باشند .....


:(



کوه پایه هایی که خودشون قله ی کوه پایه ها هستند

سلام علی


خوب برادر حسین، خسته نباشی، کم کم داری به بالای یک کوه پایه میرسی


میدونم خیلی خسته ای، اما یه نگاه به بالا کن، یه نگاه به کرامت بالایی، بعدش عزمت رو جذب کن، بگو به نام خدا و در راه خدا و به نیت خدمت به خلق .... بسم الله


دوستان عزیز و همیشگی من، شما هم دعا کنید که قدمی جز در راه خدا و خیر برندارم ....

هیچ نمیخواهم جز بزرگترین نعمت بهشتی که از فردوس برین هم بالاتره .... با کارای این دنیایی هم راحت میشه گرفتش، رضایت خدا


خدا همیشه ازتون راضی باشه الهی



پاسخش را یافتم : این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ...

سلام علیکم


عاشورای حسینی و شهادت سالار و سرور شهیدان، اباعبدلله الحسین (ع) برشما مسلمان شیعه راستین تسلیت.


همیشه برای خودم سوال بود که چرا برای امام حسین اینقدر با این عظمت و شکوه عزاداری میشه، درحالی که برای دیگرامام بزرگوارمون چنین اتفاقی با چنین گستردگی ای نمی افتند.


امروز، خدا خواست و به بهانه ای و البته کم سعادتی، از صبح ( طبق روال هرسال) نرفتم هیئت کمک و خونه مونده بودم، همین سبب خیر شد و یه کاری رو انجام دادم وجلو افتادم و از طرفی کاملا روی برنامه های تلویزیون دقت داشتم.


علاوه برپخش زنده عزاداری های عظیم درجای جای کشور، روضه خوانی های کم نظیری نیزپخش شد که دل و روح انسان رو نوازش می کرد ...


دوتا برنامه دیدم، یکی چکیده ای از برنامه: حسین، عقل سرخ - تاسوعای 1380- بود که صحبت های رحیم پورازغدی در مورد قیام کربلا بود و دیگری برنامه این شب ها که یک روحانی مهمان داشتند که بسیار قشنگ و زیبا از ته دل، سخن می گفتند.


این روحانی روایتی تاریخی از واقعه بزرگ کربلا گفتند که ناگهان احساس سنگینی ای روی قلبم کردم ... احساس کردم که چقدر سنگین است گرفتن پاسخ سوالی، بدین شکل ...


نقل به مضموم می کنم، گفتند در تاریخ روایت شده وقتی که اسیران وارد شهری شدند، یکی از سپاهیان دشمن آمد و به امام سجاد (ع) - در آن حال ناخوش از واقعه کربلا - گفت: ای علی! سرانجام چه کسی پیروز شد؟؟

امام سجاد پاسخ دادند: صبر کن ... صبر کن وقت نماز که شد پاسخ خود را خواهی یافت ... خواهی دید که در قدقامت نماز چه خواهید گفت ...

اشهد ان محمد رسول الله

اشهد ان علی ولی الله ....


آن موقه بود که جا خوردم  ... انگار آن پاسخ سنگین به سوال من داده شده بود

آن موقه بود که با تمام وجود درک کردم چرا می گویند امام حسین برای بقای اسلام جان خود را فدا کرد .

آن موقه بود که فهمیدم چرا ولی من، گفت: محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.

آن موقه بود که پاسخی آشکار به سوالم داده شد که: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست، این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست ...


روزگاری است که شرم می کنم و خجالت میکشم در مقابل شهیدان انقلاب، که چگونه با خون خود این انقلاب اسلامی و کشور اسلامی را زنده نگهداشته اند ... و حال می ترسم که نکند خون آنان را زیرپا له کنم ...


اما



اما


حال با این درد بزرگ تر چه کنم، که احترام خون امام و پیشوای معصومم که در راه بقای اسلام ریخته شد را نگهدارم و بتوانم خود را مسلمان بنامم ....




تلخی نچشیدن شیرینی ...

سلام :(


امشب شب چهارم یا پنجم هیئت مون بود، قسمت شد، رفتم!

چه محیط آرامش بخش و معنوی و قشنگی ....

جدا که لیاقت می خواد که رفت ...

و نرفتن نشانه ...  :-<

پند پدرانه شاید پدرانه نباشه اما پدرانه است !

سلام


امشب هرچیزی می نویسم از پدرم و پدرانم هست، همش هم خوب است، برداشتی غیر از خوب نکنید. خوبه خوب.

درس 1: سحر خیز باش تا کام روا باشی

بارها و بارها شده است که با پدرم بحث ها و مشاجره ها کردیم، همان طور که عمو با پسرعموها مدت ها بحث ها و مشاجره ها داشت.

درس 2: هرچی کار کنی کردی و هرچی کار نکنی ضرر کردی

می دونم شاید اگر پدر من و عمو خدابیامرزم، کمتر موقه ای بوده که توی این بحث ها داد نزنند و بحث بیشتر شبیه یه دعوا نباشه، اما همیشه قصد و هدف شان بزرگ کردن و درس زندگی آموختن به فرزندانشان بوده است.

درس 3: احترام به پدر مادر و کسب رضایت آنها ضمانت کننده موفقیت است!

مادر بزرگ و پدر بزرگ ( پدری) ای داشته ام که کوله باری از معرفت و اخلاق رو به فرزندان شون، مخصوصا عمو و پدرم دادند، و آنها هم کوله بار تجربه خودشون رو به اون افزودند و همیشه دوست داشتند این کوله بار سنگین رو به ما فرزندان شون بدهند.

این انتقال کوله بار اما یه خورده شبیه پرت کردن یک کوله ی سنگین اما ارزشمند به طرف یک همنورد است.

آن همنورد و شاگردی آن رو قبول می کنه که ارزش اون رو میدونه، مگرنه، هرکسی باشه از همونجا راه خودش رو به سوی راهی نامشخص کج میکنه! شاید بهتر باشه و شاید بدتر! اما آنچیزی که مشخص است، این است که راه راهنما با کوله بارسنگینی که به اون شکلک نا مناسب داده شده ( حتی!) بهتر است!

درس 4: احترام خودت رو فقط خودت می توانی نگهداری.

داستان ما هم همین طوری است، گاها کوله باری خیلی ارزشنمند به این شکل نامناسب بهمون داده میشه که گاها خیلی بهمون برمیخوره، ناراحت میشیم، میشیم و حتی گاه لج میکنیم.

درس 5: هیچ کسی جز خودت نمی تواند آبرویت را ببرد

اما من میدونم، و همیشه سعی میکنم که این کوله بارسنگین ظاهرا تلخ رو به جان بخرم تا دوباره عمر کنم ( روایت داریم کسی که از تجربه دیگران استفاده کند انگار دوبار عمر کرده است) و برسم به آنچه خدا خواسته و می خواهد.

درس6: برای زندگی باید زحمت کشید، برای همه ی ابعاد آن، نه فقط یکی یا چندتا

درس میگیریم از استاد زندگی و پدران خانواده ام و میدونم که درس استاد حتی باچوب تر و و ... به نفع دانش آموزش و دانشجواست، اما شاید یکم دیر بهمه یا به شکل تلخ.

درس 7: با خدا باش و پادشاهی کن

می دونم و انشاءالله بتونم زودتر از آنچه استاد پیشبینی میکند به آن درس ها عمل کنم و به سعادت برسم.

درس 8: اگر میخوای کوله باربه کسی بدی، بهش تقدیم کن نه پرتاب!!

چوب استاد گله، هرکی نخوره خل که نیست، خسران زده است.

میگم و میگم حتی با اشک هایی که از چوب استاد روی گونه هام روان هستند، تا باور کنید ... که استاد جز خیر شما نمی خواهد...


پ ن: چوب به معنی عام است، حتی حرف استاد می تواند نقش چوب را داشته باشد.