آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

گر کدام دوست...؟

گر دوست واقف است که بر من چه می رود

باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست


پ ن: الهی و ربی ... من لی غیرک

یا رفیق َ من لا رفیق َ له

خدا خیلی مردی....

خودت تنها باشی و اینقدر پای رفاقت با یه نامرد وایسی خیلی مردی کردی... 

(یکی مثل من)

در مقابل این رفاقتت هیچی ندارم بگم، شرمندگی و مرگ هم کافی نیست...

فقط یه چیزی میگم، خودت بهتر من می دونیش، بخاطر اعترافش هم شده، تنهام نذار...


"الهی و ربی من لی غیرک" 

خدای من و پروردگار من، من چه کسی جز تو دارم.... در این تنهایی محض توی زندان نفس

بار امانت تنوانم کشید...

پشت این بغض
          بیدی نشسته...

                     که خیال میکرد با این بادها نمیلرزد...


بعضی موقه ها پشت بعضی چیزها، اینقدر موارد بزرگی پنهانه که تا رو دوشمون قرار نگیره متوجه وزن ش نمی شی... بخصوص که اون بار امانت باشه، مثل محبت، مثل دِین، مثل کارها و لطف های بزرگ ...


بعد اون بیدی که به باد نمی لرزید، چنان از ریشه تکان میخوره که، افتادنش لرزه به تن خودش و دیگران میندازه، سرپا شدن ش هم، جز به قدرت لایتناهی خدا نخواهد بود....

خدا نیاره اون روز رو...


چرا قرعه به نام منِ دیوانه زدند...

صرفه جویی هنر نیست

چراغ پر مصرف محبت شما، در دل کوچک ما  همیشه  روشن است.

قدر این نور پرمصرف را می دانیم.


رونوشت: به دامنه محدودی از دوستان.

پ ن: لطفا بهینه مصرف کنید.



اعتراض به غرب تهران

روزگاری داشتیم برای خودمون

دوسالی بیش بود که یادگار امام (ره) مسیر رفت و امد درس و دانشگاه و کار و فامیل هام بود.

خلوت و سرراست

اما یکی دوماهی است خیلی بد شده

داره به بدی بزرگراه همت و حکیم میشه، اونم کی؟ اول صبح

ای غرب نشینان تهران...

اعتراض خودم رو به این وضع اعلام میکنم، برای اعتراض عملی صبح ها زودتر می زنم بیرون

اما شما بدونید، تهران جای زندگی نیست، منم پام گیره، به محض رها شدن ، از این دیار آلوده (هوا و فرهنگ و ... ) خواهم کند انشاءالله....

اگرم نتونم بکنم مثل این چند سال اخیر اینقدر از شهرتون دور میشم که انگار نیستم توش!

خلاصه این چه وضعه یادگار امامه؟ راه یکربعه نیم ساعت میشه؟


یک هیچ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اعتراف به معرفت نفس به قیمت تلخی کام رفقا

می گن باید با افراد سفر کرد تا شناخت شون.

قسمت شد ولادت امام رضا مشهد بودیم... بخاطر لیاقت و این حرفا نبود، یه پس گردنی آقا برامون داشتند...

ادعا نمی کنم توی این سفر کسی رو شناختم

اما توی این سفر با اون پس گردنیه یکم شناختم نسبت به خودم بیشتر شد!


همه داستان هم سر یه میز ولیمه چهار نفره با بچه های خوب دانشگاه و دوسه ساعت بعدش و همچین روز بعدش سرِ میز بستنی تولد دیگری اتفاق افتاد.

(توی ذهن و فکرم شدیدا دنبال اینم که تلخی هزینه این تجربه رو چطوری از کام این دوستان خارج کنم ... فکرم خیلی مشغولشه ... بماند)

هرکس خودشو بشناسه خدای خودش رو شناخته ... چون تا خودتو نشناسی، تا حق رو درک نکنی، تا نحوه شناختن رو بدست نیاری ... اصلا نمی تونی خدا رو بشناسی...


الحمدلله ... الحمدلله ...