جالبه اگر بصورتی منطقی به مسائل نگاه کنیم، همه چیز یک ارزش ثابت داره، اما دید و شرایط افراد هست که ارزش های اون رو برای اون شخص متفاوت میکنه.
یه موقه ای هست داری درس میخونی و شدید دنبال کاری که یه خورده سرت رو بالاتر بگیری و راحت تر باشی
یه موقه ای هم هست که داری سرکار میری و قلیان میکنی از اینکه از درس عقب موندی و درس رو بر کار اولی می دونی
یه موقه ای هم هست که وقتی می بینی هر دوتای اینا در عمق کار تو رو غرق مادی گرایی میکنند جفت رو میخوای بی خیال شی
بعد اینجاست که باید با اسکناس با ارزش ثابت ولی بسیار بالای وقت، زمان، عمر و .... این چیزهایی که ارزش ثابتی ندارند رو تهیه کنی و این درحالیه که ممکنه بعد از تهیه سریع ارزش اونها تغییر کنه.
معامله ی سختیه .
نخطه
سلام خدا
اون روزهای خدمت که بخاطر شرایط پادگان آموزشی و نظامی گری و برنامه سین دقیق و دعا و نماز سرموقه یکم پاک شده بودیم و دعاهای کوچیک در حد خودمون و اون شرایط بزرگ رو مستجاب میکردی رو یادته؟
بعد الان بین این همه مفسده و فساد و روزمرگی گاهی زمین میخوریم و سرشسکته میشیم و دعاهامون مستجاب نمیشه عدالته؟
خو آخه با مرام ... شرایط این شهر و دوره فساد با اون پادگان پاک دنیایی فرقشه، یه جور حساب کتاب میکنی؟
هر موقه شروع کنی دیر نیست!
وقت در ازای دادن طلا چیزی بگیری سوده!!
هر موقه ماهی رو از آب بگیری میمیره!!!
شدیدا حس می کنم این سه سال دانشگاه عقب موندم از جایگاه واقعی که می تونستم و دوست دارم، خدا کمکم کن قدم های سنگین اول رو بردارم و شتاب بگیریم.
قول میدم رضایتت رو جلب کنم.
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه میپنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد
دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
هیچ موقه اون شب دوران آموزشی رو یادم نمیره
که از خدا خواسته بودم یه چیزی رو ردیف کنه
ردیف نشد
یاد شب قبلش افتادم که آیه قرانی خونده بودم که توش خدا گفته بود اگر دست تون رو میگیریم مغرور نشید
از بس سر نمازها خداروشکر می کردم که لحظه لحظه کمکم میکنه، حس کردم تبدیل به غرور شده و این غرور باعث شده شامل اون آیه بشم
هـــعـــی
اگر بدونید چقدر اون یه شب بهم سخت گذشت
شبی که حس کنی خدا تنهات گذاشته
اگر بدونید چقدر به غلط کردن افتاده بودم
چقدر قول دادم به خدا برای اینکه برگرده و دستمو دوباره بگیره
فرش های مسجد امام خمینی پاگان آموزش دژبان می تونند شهادت بدن به تنهایی اون شب های من.
به عمق همین قدر
قدر تنهایی تا مرز نابودی
خدا اینقدر بزرگه و من اینقدر کوچیک.