آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

از فرفر تا خدا ....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

امسال سال من است، سال ماست

سلام علیکم


بله امسال سال من و ماست، سال جوونای اهل کار، اهل اطاعت از دستور رهبر و ولی به نیت رضایت امام زمان.


امسال اقا امام خامنه ای، فرمودند سال همت مضاعف و کار مضاعف است، همان موقه بود، یکی دونفری گفتند برای کیا؟ منم توی دلم به خودم گفتم برای همه، برای شخص من!


بله امسال سالی است که خدا چندین راه برای کار حلال گذاشته جلوی پام و همه چیز ردیف بود، چی ردیف بود؟ خود خدا و بنده های معصومش میگن کار و تلاش  برای درآمد حلال برای مرد مثل جهاده، این گل بود و به سبزه ی دستور رهبر هم اراسته شد.

چطوری؟

این میشه دوتا بهانه خوب بهمراه سومی -عشق و علاقه من به کارهای که دوست دارم برای پیشرفت دیگران، کشورم و خودم انجام بدم - که امسال با یکی تیر دوسه تا نشون بزنم و هم این دنیا حساب کتابش رو با واسط های روزی داشته باشم و هم اون دنیا بگم هرچی تلاش و کار مضاعف بوده، همش بخاطر دستور خدا و پیغمبر و ولی فقیه زمانم بودم به نیت راضایت امام زمان (عج) انشاءالله.


خلاصه حسین اقا امسال جدا از دوسال قبله، امسال باید مرد عمل باشی و به فکر انجام وظیفه و تلاش و همت و کار مضاعف باش که به قول قدیمی ها یا خواب صبحه یا آبگوشت کله!


آخرین ساندیس ...

سلام علیکم


امسال 22 بهمن تهران نبودم، خدا قسمت کرده بود و امام رضا طلبیده بود در راه مشهد بودیم، اما دلم و روحم همه ش توی راهپیمایی بود.

رسیدیم مشهد یه چیزی به ذهنم رسید که گفتم بنویسیم تا بعنوان سندی مکتوب بمونه، حداقل برای خودم!


اونجوری که من بخاطر دارم، آخرین ساندیسی که از نظام جمهوری اسلام ایران خوردم برای 22 بهمن سال پیش بود! اره، نه 9 دی بهم ساندیس دادند و نه 22 بهمن امسال.


اما اینطوری که در عمل مشخصه گویا چنان آن یک ساندیس اثر کرده که، همچنان اثرات آن در ذهن و روح من باقی مانده...


دشمنان جمهموری اسلامی ایران باید قرن ها وقت بگذارند و تحقیق کنند تا شاید، شاید بتوانند درک کنند که چطور نیت های انسان ها یک ساندیس را تبدیل به یک آب حیات می کند برای یک نظام ...

البته آنها به این زودی ها درک نخواهند کرد .... چون نمیخواهند بفهمن، اگر میخواستند تا الان تسیلم شده بودند و شاید اسلام آورده بودند! حتی!


خلاصه اینکه، تا آخرین قطره های ساندیسی که خورده ایم و قسمتی از وجودمان شده پای این نظام می ایستیم.


خلاصه آنکه، اگر روزی آخرین ساندیس های نظام توسط مردم خورده شوند، تا سال ها پاسداری نظام خود را خواهند کرد، حتی بدون ساندیس.


تا کور  شود چشم آنکه نخواهد دید


مرگ بر ضد ولایت فقیه

مرگ بر منافق

مرگ بر اسرائیل

مرگ بر آمریکا


دعوت هم وطن های سبز به مباهله ... در صحرای گمراهی

سلام علیکم 


هم وطن هایی -به اصطلاح سبزها و موسوی ها یا هرچیزه دیگر- که به هردلیلی با ریاست جمهوری یا دولت یا نظام یا شخص رهبر یا ولایت فقیه یا امام حسین یا اسلام مخالف هستید و آن را حق نمی دانید:


از شما در صلح و آرامش دعوت می کنم تا فردا به صحنه مباهله بیایید و از خویش هرآنچه دارید به میدان گذارید تا پیروز میدان توسط خدا و افکار و انظار عمومی مشخص شود.


این دعوت را به همان علت دیرینی که در زمان پیامبر خدا گذاشته شد انجام می دهم.


پ ن : در روز مباهله بنا بود مسلمانان و مسیحیان نجران در مورد یکدیگر نفرین کنند، تا خدا هر آنکس را که دروغگوست عذاب نماید.   در این باره بیشتر بدانید!


ما نیز جان و مال و فریاد خویش را بر کف اخلاص گذاشته می آییم تا هرآنچه لازم است را در راه، اسلام،قرآن ، پیامبر ، امامان - قرآن های ناطق- ، ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی فدا کنیم.


ما پیرو هر آنچه خدا ، قرآن ، پیامبر ، امام عصر و ولیه فقیه بگوید هستیم و تا آخر ایستاده ایم.

حجت بر شما مردم تمام شد، وقت شکست سکوت و دفاع از حق است

استغفرالله ربی و اتوبه الیه

سلام !


دیروز، روز عاشورا ساعت ده و نیم اینا به سمت میدان انقلاب و دانشگاه تهران رفتم تامادر رو برسونم مسجد دانشگاه، دیدم یه سری از نگهبانان امنیت خیلی مرتب ایستاده اند! تعجب کردم!


برگشتم و رفتم هئیت و بخاطر امداد رسانی به دایی که پنچر کرده بود به سمت خیابان آزادی برگشتم و در جیحون لاستیک رو دادم به دایی و گفتم از خ آزادی برم نواب و برم هیئت تا حداقل به نماز عاشورا برسم.


از زمزم و جیحون که وارد خیابان آزادی شدم ترفیک عجیبی دیدم، همین که به خیابان کارون نزدیک می شدم صدای شعارهایی می آمد، یا حسین .... حسین ، مرگ بر دیکتاتور ....


خیلی عصبانی شدم از اینکه احترام چنین روزی رو نگه نداشته اند و راه خود باز کرده و عصبانی جلو می رفتم که دیدم بهم هو میکنند و میگن بسیجی ... بسیجی .... ، اصلا این قسمتش برام مهم نیست، کاش هم به شخص من بود، اما شعارها از حالت دوپهلو خارج شده بود و به ولایت و ارزش های اسلامی توهین می کردند، آن هم به شکلی گل آلود و در هم کردن حق و باطل به سبک خودشان!!!!


آنجا بود که یاد معاویه افتادم و جنگ صفین، که از اسم اسلام بر علیه خود اسلام استفاده کردند و افرادی جاهل و سست دین را فریب دادند تا در مقابل نمایندگان خدا روی زمین، بایستند!!


تازه داستان پست تر از این بود، آن موقه از قران استفاده کردند تا جان خود را ابتدا حفظ کنند، اما اینجا هدف شان بی حرمتی به مقدسات و اسلام بود و خوب به آن عمل کرده و به قران و عزداران قرآن ناطق و روز ریخته شدن خون قرآن ناطقبی حرمتی کردند.


دیگر تشخیص حق از باطل سخت نیست.


دیگر طبق اسلام، با مشخص بودن جبهه ی حق و باطل، سکوت کردن حرام است!


دیگر باید مبارزه کرد با دشمنان خدا و کتاب و فرستاده خدا و ولایت فقیه.


دیگر زمان انتظاره پویا و متحرک برای ظهور امام زمان است، زمان مبارزه برای ایجاد بستر مناسب برای فرج امام عصرمان حضرت ولی عصر مهدی صاحب الزمان ...


پ ن: از این لحظه این استیتوس جیتاکم خواهد بود: 

زخمی به قلب اعتقادات من خورد دیروز، که تا ابد آن را تازه نگه خواهم داشت، و روزی انتقام بی حرمتی به امام معصوم و دین خدایم و روز عاشورا را خواهم گرفت...



حداقل حقوق فرزندان، آموزش ماهی گیزی به آنان است !

سلام


صحبتی پیش اومد که یه لحظه من رو تکون داد و بهم به عنوان یه فرزند برخورد، با اینکه حتی به من ربطی نداشت و حقی از من گرفته نشده بود.


درسی گرفتم که گفتم یادداشت کنم، تا هم خودم خوب یاد بگیرم و ازش استفاده کنم در آینده، و هم دیگر دوستانم.


به نظرم به جای امر و نهی از هرکاری، باید به فرزندان مون آموزش بدیم که از هرچیزی درست استفاده کنند، حق شونه، باید حق انتخاب درست تر رو با راهنمایی ها داشته باشند.

این در مواردی که ما روی اون شناخت کافی نداریم، خیلی اهمیت بیشتری داره، مثلا الان، توی دوره ی ما، اینترنت و چت شامل این جمله میشه، که اکثر خانواده ها از اون شناخت کافی ندارند و فرزندان شون رو از اون برحذر می دارند!


اما کار درست تر و در اصل کار درست اینه:

یاد دادن ماهی گیری،شناخت خوب و بد و ملاک های اخلاقی رو قسمتی از وجودشون بکنیم و بهشون یاد بدیم، وبهشون اعتماد کنیم.

تازه این شد سه تا درس بزرگی زندگی برای بچه هامون، یکی اینکه با شناخت از هرچیزی بهترین استفاده رو بکنند، دوم اینکه اعتمادشون به اولیاشون خیلی زیاد میشه، سوم اینکه بخاطر اعتماد ما به اونها، اعتماد به نفس شون بالا میره و در مقابل این اعتماد احساس مسئولیت می کنند و این می شود که همیشه سعی میکنند نه تنها کار درست، بلکه درست ترین کار را بکنند.


اینجاست که احساس می کنند که بزرگ شدند احساس خیلی خوبی بهشون دست میده، احساس استقلال و آزادی.


باید بگم که خوشحالم که خانواده م تا جایی که می توانستند این شناخت رو به من داده اند، خوب و بد رو خیلی عالی برام تعریف کردند و اعتماد خوبی به من دارند.

این حس مسئولیتی در من ایجاد میکنه، که باعث میشه خودم نگهبان خودم باشم!


این هم از درسی که امروز از زندگی گرفتم.

دست خدا درد نکنه، که هرچیزی یاد می گیریم از اوست.


پایان.

اگر یه روزی دیدید یادم رفته، این پست رو برام یاداوری کنید!

شناخت یا برداشت، یا حتی تنگ نظری و کوته بینی

سلام علیکم


جمعه ای که گذشت کلاس داشتیم دانشکده مکانیک!

با توجه به اینکه بچه ها رو به نسبت کم می بینیم، هرچی کاره توی همین روزا میکنیم و هرچی صحبته رو انجام میدیم!


بعد یه داستانی پیش اومد که قسمت عمومی ترش رو با عنوان محدودیتی که زن را نامحدود می کند  نوشتم و منتشر کردم.


قضیه از این قرار بود که خانم ح.ا یه کاری بامن داشتند و یه مدت شاید یه مدت خیلی کمتر از یه ساعت داشتیم در مورد توی لابی دانشگاه صحبت می کردیم.

ایشون از بچه های فعالمون هستند که فرهنگی بوده و تدریس میکنند و چادری هستند و اعتقاداتی شبیه خودم دارند!! ( لازم بو بگم)


همون روز، همون لحظه بین صحبت ها یکی اس ام اس زد ( چشم من رو دور دیدیا ) بعدش ( پ ه پ ش) و این صحبت ها، اخرشم گفت رای خودته، اختیار داری !!!


یکی از دوستان خوبم هم گفت چه صحبت صمیمی ای داشتید. ( البته میدونم نظر خوبی داشتند با این حرف، نه منظوری)


امروز هم یکی از بچه های ترم بالایی که تو ترم باهم تربیت بدنی هستیم، همین که من رو دید کلی خندید و گفت دمت گرم، خیلی باحالی و از این حرف ها!

خیلی خوشحال بود و انگار چیزه جالبی دیده بود، نگو اون روز ما رو دیده بوده و براش جالب بوده!

منم خندیدم فقط.


چه جالبه که انسان هایی که هیچ شناختی روی نه من، نه ایشون ندارند، یا خیلی کم و با توجه به نظر خودشونه، چه برداشت هایی میکنند.


آیا نخوانده اند که: ان بعض الظن اثم ؟؟

آیا شناختن انسان ها اینقدر سخت است یا داستانه کافر همه را به کیش خویش پندارد است؟

آیا حق داریم از فاصله ی بیشتر از یک متر در  مورد آنچه افراد به هم می گویند قضاوت کنیم؟


الان خوده شما، تا اینجا که خوندید، ممکنه مثلا بخاطر اون اس ام اسه فکر خاصی به ذهن تون اومده باشه، که مشکل دقیقا همین قسمت ذهن و تفکره افراده که خیلی باید روش دقت و کار کنند.

جالب اینجاست که اگر بحثی صحبتی بشه، مثلا در مورد حجاب، دختر پسر و روابط شون و اسلام، هرچه بخواهم بگویم، میگن شما که اون طرفی هستی و باورشون نمیشه ( چون شناخت ندارن) ولی وقتی یه همچنین چیزی را میبینند یهویی آدم رو این طرفیه این طرفی در نظر میگیرند.


احتمالا هیچ شناختی نیست که چنین قضاوت های اشتباه و گناه آلودی میکنیم.

نه شناخت روی خودمان، نه شناخت روی دیگران


حال جالب اینجاست که یکی از دوستان خوب و همکلاسی های فعالم بعد این موضوع به من میگه ، شما به این حرف هاشون توجه نکنید، بذارید به حال خودشون باشند.


تا باد چنین بادا، مرد بود و نگین بادا

امیدوارم خدا همه مون رو به راه راست هدایت کنه و در گمراهی و تنگ نظری تنها نگذارد.