آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

دیوار نویسی

گاهی موقه ها آدم به خودش میگه:

ما رو باش روی دیوار کی داشتیم چیزی می نوشتیم.


پ ن: ای یعنی هر دیواری جای نوشتن هرچیزی نیست.

یا

پ ن: آدم الکی نمیره روی دیوار بعضی ها بنویسه، یعنی قصد و غرضی داره احتمالا.

آزادی به قیمت تنهایی

ما را رها کنید در این نج بی حساب ...

خسارت وارده

گاهی ضربه ای که خود فرد به خودش میزنه، هیشکی نمی تونه بهش بزنه.


پ ن: خدا هم میگه خود زنی ممنوع! بخاطره همینه احتمالا.

نیازمندی های پزشکی

به یک دستگاه شوکر برقی، یک پرستار ماهر، نیازمند هستیم.

مگه قبل مردن چیزه دیگه ای هم مورد نیاز کسی میشه؟

سرما زدگی درخت دانش

یکی از بدترین چیزها برای کشاورزها سرما زدن محصوله. بهار موقه ای که درخت ها شکوفه می زنند، اگر سرمای شدیدی حتی یکی دو روزه بیاد محصول از بین میره.

دقیقا زمانی که قراره سرنوشت یک سال آینده باغ رقم زده بشه.

داستان این روزهای درس خوندنمه.


پ ن: یه حس خسران شدید. از اونجا رونده از اینجا مونده.

لطفا کارت شناسایی

یادش بخیر آخرای دبیرستان یه کیف پول خوب و جادار خریدم، بعد جای کارت هاش همه خالی بود، به خودم خوب سال دیگه می ریم دانشگاه به امید خدا صفحه اول جای کارت اون. جای دوم و سوم هم برای گواهینامه ها و بعدی ها هم کارت بانک و ... .

آخه هرجا می رفتیم ازمون کارت شناسایی می خواستند.


اولین کارت ارزان ترین ش یعنی کارت تلفن بود. بعد از اون هم کارت ملی توی کشور راه افتاده بود که ما هم یدونه موقت و یکی دائمی ش رو گرفتیم، همون موقه ها بود که همه مشخصات شناسنامه حتی کد مسلسل ( که شماره دانش آموزش هم هست) و کد ملی و کدپستی مون رو از برشدم.


چقدر زود گذشت...، کنکور دادم و قبل مسافرت بعد کنکور آموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم، در سفر دوم برای عروسی دخترخاله که می رفتیم گواهینامه رو گذاشتم توی کیف و رفتم، برگشتم و برای گواهینامه موتور اقدام کردم، سه چهارباری رد شدم، اونم توی ماه رمضان، با دوچرخه میرفتم راهنمایی رانندگی و فیش 1000 رد شدن رو میدادم و میومدم خونه آخرش هم روز 19 ماه رمضان گواهینامه موتور رو گرفتم.


بعدش گذشت و گذشت تا دانشگاه قبول شدیم، کارت دانشجویی هم به سه کارت بعدی اضافه شد، بعدش هم سایت اهدا رو دیدم، سازمانی که سال 82 یا 84 اینا یه فرم ازشون رو توی نماز عیدفطر پر کرده بودم و تا همین امسال توی جیبم بود. عضو شدم و کارت بعدی کارت اهداء عضو بود که اضافه شد.


در مابین همین تهیه شدن کارت های بالایی کارت های عابربانک بانک هایی که خدمات اینترنتی خوبی داشتند هم اضافه شد، بانک ملت، بانک پارسیان و ... و کارت بن کتابی که دانشگاه داده بود.


دیگه خبری از کارت های مختلف نبود، تا اینکه تابستان امسال ییهویی هوای خدمت مقدس به سرمون زد و ماه رمضان شروع شد و کارهای خدمت رو پیگیری کردم و مرخصی گرفتم و بنا به دستور ارتش رفتیم بانک سپه یه حساب باز کردیم، یه کارت دیگه هم اضافه شد. اعزام شدیم به خدمت و خدمتی که سرشار از خاطرات خوب و منظم و شاداب بود رو پشت سر گذاشتم.


امروز هم یکی از آخرین کارت هایی که هر مردی ممکنه دنبالش باشه رو رفتیم و گرفتیم. کارت پایان خدمت مقدس سربازی ( دروه ضرورت) ، قربان آن پرچم گوشه کارت بشوم که اینقدر زیباست و مهر قرمزی که روی عکس خورده. ای کاش روزی مهری خوش رنگ تر، از خون روی همه این کارت های شناسایی و اعتباری بخوره. مهر شهادت در راه خدا و دین خدا.


حالا دیگه این روزها، هرجا میگن کارت شناسایی، می پرسم کدوم ش ؟ هنوز جواب نداده، هرکدوم دم دست تره رو میدم. 


پ ن: جا داره اینجا از پدرم تشکر کنم و نهایت احترامات فرزندی و نظامی را تقدیم ایشان کنم که تک تک این کارت ها که هویت و وسیله اند رو از زحمات بی دریغ ایشان دارم.

آرامش در هیاهوی افکاری پر از امید

دلم شب های اروم و ساکت، تاریک نگهبانی توی پادگان امام خمینی ( دژبان مرکز ) رو میخواد، که از سرما دستم توی جیبم بود، راه می رفتم قدم میزدم و هرشب و هر ساعت و هر پست به کارهای بسیاری که براشون برنامه دارم فکر می کردم.


دلم سه بار در شب کامل و ناقص کردن لباس و پوشیدن پوتین خواست به همراه اون آرامش و اون حس قشنگ نظامی بودن. نقطه