آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

تربیت اصولی فرزند: خرید خوراکی و اسباب بازی

بعد از شروع یک زندگی جدید و دونفره برای جوانان، از همین ترین مسائل داخلی خانواده فرزند و تربیت فرزند است که این روزها، در مشغله ها و روزمرگی های خانواده های جوان مورد غفلت قرار می گیرد. غفلتی که به دوسه سال نکشیده گریبان گیر خودشان می شود.



حال بذارید از این دریچه مشکل را بررسی کنیم، آن روزها که پدر سالاری بود، حکم آنچه پدر گوید بود، اسباب بازی و تنقلات آنچه پدر بخرد و گردش آنجا که پدر ببرد و .....


اما از آنجا که پدر و بخصوص مادرها در ابتداء جوانی دوست دارند برای فرزندان خود سنگ تمام بگذارند، هر چه دم دستشان می رسد برای فرزند عزیزتر از جانشان می خرند و حتی هرچه آن بچه - که هنوز به بابا میگه باما!- میخواهد و به گریه می گوید هم تهیه می کنند.


در بهترین شرایط این مسئله هم خوب در نظر می گیریم .  اما داستان از آنجا شروع می شود که فرزند دوپای رفتن و یک زبان خواستن را در اختیار می گیرد و اینجاست که دلسوزی اشتباه مادر و بعد پدر با دادن پول به فرزند آغاز می شود... 


در این شرایط روزانه بیش از هزار تومان خوراکی، هرچند روز یک بار برنامه کودک یا انیمیشن با قیمت دو هزار تومان و هفته ای حتی یک بازی کامپیوتر و یا پلی استیشن به قسمت دو تا پنج هزار تومان، توسط فرزند و یا به اصرار او برای ایشان خریداری می شود!  


اما این موضوع یک راه حل ریشه ای دارد، برگشتن به سنت و حتی به شرع! همان داستان پدر سالاری که ابتداء متن گفتم، اینکه از کودکی به فرزند بیاموزیم که همه چیز باید با اجازه بزرگ تر خانواده که در اینجا پدر است باشد. 


 یه هدیه 20.000 تومانی برای خرید از سایت باسلام برای شما خواننده گرامی: دریافت هدیه


این دو نتیجه خوب دارد، یکی اینکه پدر همیشه با اخبار خوب وارد می شود و اصلا اخبار خوب، سرگرمی و شادی فرزند از طرف پدر است. دوم اینکه احترام به پدر و جایگاه ایشان از کودکی برای فرزند تثبیت می شود. تثبیتی با هدیه ها، بازی ها و گردش های مناسب و به موقه که توسط پدر در نظر گرفته می شود. 



دقت داریم که در شرع مقدس اسلام فرزند در هفت سال اول با وجود پدرسالاری که توضیح دادیم مورد توجه قرار می گیرد و خواسته های او در راه درست هدایت و سپس رفع می شود. 


بعد از رسیدن به سن هفت سالگی با توجه به اینکه قوه درک و فهم او قوی شده این کنترل بیشتر می شود و علت آن نیز به صورت قابل فهم و زیبا برایش توضیح داده می شود، مثلا خوب است پس انداز را در این سن به فرزند آموزش بدهیم. یعنی مثلا هزینه را به او بدهیم و بگوییم بهتر است جمع کنی آن چیز بهتر را بخریم بجای این.


بعد از اینکه سن کم کم بالا می رود او وزیر و مشاور است در خرید، دست ش را می گیریم و باهم به خرید می رویم، دیگر او نیز نظر میدهد تا چیزه بهتر و مناسب تری خریده شود. راهنمایی اولیه با شما، نظر از او و تصمیم نهایی برآیند این دو. 


و بعد از  انشاءالله طی کردن این مراحل شما فرزندی را تربیت کرده اید که هرچقدر به او پول توی جیبی بدهید، با کمی سبک و سنگین کردن هم درست نیازهای واقعی خود را، رفع می کند و هم مقداری را پس انداز می کند. 


البته مطمئنا کلیات بالا جزئیات بسیار دقیقی را می طلبد که با کمی جستوجو در تجربه بزرگ ترها، در روایت ها و سیره علما به راحتی می توان به آن گنجینه ها دست پیدا کرد. 


پ ن 1: این متن حاصل مشاهده دو نوع تربیت ذکر شده بود، فرزندی که در ده سالگی هر لحظه با گریه و خواهش و تمنا هم که شده هزینه مواردی که گفتم را هرموقه می خواهد تهیه می کند!! و دیگری  همکلاسی و فامیل دور او که همواره با دایی خود به خرید می رود، خریدی که با اجازه پدر و مشورت دایی همراه است. مطمئنا تفاوت این دو نوع تربیت کاملا مشخص و روشن است. حتی در نوع خرید، اولی بازی های خیلی خشن و با صحنه های غیرمناسب برای سن خودش تهیه می کند و دومی بازی های هیجانی و فکری که با پیشنهاد دایی و تایید خودش تهیه می کند.


پ ن 2: بله اینقدر تفاوت از بین تربیت با تربیت. حتی بیشتر، انشاءالله بتوانم در حد تجربه های خودم و تجربه های بزرگ ترهایم بنویسم. 


یک نکته شرعی: فروش جنس بنا به حکم برخی از مراجع به کودک نابالغ شرعا مشکل دارد.



چندتا از رسم و رسوم مشورت و هم فکری

در مشورت بهتر است زمانی که فرد در تلاش است که بهترین را انتخاب کند، دقیقا همان زمانی که مشورت می گیرد از شما و دیگران، تمام و کمال نظر و راهنمایی خودتون رو بهش بگید. صادقانه و دلسوزانه، با دلیل های عقلانی و شواهد کافی که خیالش راحت شه که اینی که میگید جدا از نظر شخصی دقیق و تخصصی هم هست.


به شکلی که وقتی از پیش شما رفت، شما نظر جدیدی در دفاع و یا رد انتخاب پیشنهادی خودتون یا انتخاب ایشون نداشته باشید.


و بعد از اینکه انتخاب کرد و به شما گفت چطوره، بگید خیلی خوبه، مبارک و خیره انشاءالله!


چرا هنوز نخریده در مورد انتخاب ش این رو بگیم؟ 

چون وقتی زمان مشورت با دلیل و منطق و شواهد ریشه انتخاب فرد رو هم بزنید چیزی نمیشه، تازه به نفعش میشه و انتخاب بهتری می کنه، خوشحال هم میشه که چیزه بهتری انتخاب کرد، اما وقتی بعد از اعلام انتخاب این کار رو انجام میدید، چندتا اشتباه کردید:


یکی اینکه رشته افکار فرد رو بهم زدید و دیگه اعتماد نفسش ( (اعتماد به درستی انتخاب هاش )  رو زیر سوال برید!


دوم اینکه دیگه ممکنه نه انتخاب خودش به دلش بشینه و نه اون چیزی که به نظر شما بهتره، هرچقدرم دلیل و شاهد و مدرک بیاورید دیگر!


سوم اینکه ممکن حس خوبی نسبت به اینگونه مشورت و نظر دادن شما بهش دست نده!، مثلا بجای حس دلسوزی و لطف از جانب شما، حس ساز مخالف همیشگی حس کنه، حالا به هر دلیلی که ممکنه یا قابل تصوره! 

پ ن: امروز در بین مشورت با چندین نفر که دوسه مدل گوشی مورد تست من رو داشتند، سایت ها و مقایسه های بسیار در اون ها، و نهایتا تصمیم در تهیه یک گوشی که بتونه کارم رو راه بندازه، دقیقا موقه ای که همه پول گوشی رو قرض کردم و رفتم که برم بخرم، این اتفاق افتاد. حس کردم بهتر بود این اتفاق تکرار نمیشد، چون یه بار دیگه هم دقیقا همین تجربه رو داشتم. یادم نیست دقیقا در مورد لپ تاپ بود یا خرید همین گوشی ای که الان دارم یا چیزه دیگه، اما مهم این بود که تکرارش باعث موارد بالا شد البته بیشتر مورد سوم، چون در انتخابم الان مطمئن هستم مجدد.

مومن برترین آیه ی مومن

خیلی مواقع هست که به خاطر عرف های اشتباه جامعه، بخاطر تکرار بسیار گناه ها در جامعه و یا عادی شدن آن بعلت گسترشش در محیط اطرافمان، به آن آلوده می شویم و چنان پشتکاری بر آن می بندیم که یکی خبر نداشته باشد فکر می کند مستحب است!!!!


و ما بچه مسلمونا میدونیم که عادی شدن و تکرار مکرر گناه های کوچک خودش گناه کبیره است.


جهنم جایگاه گناه کاران


اما همیشه یه اتفاق خوب هست که این بدی ها رو دور می کنه،  اینجا دوستی ها و رفاقت ها اون اتفاق خوب هستند، حدیث داریم که مومن آینه مومن است. چرا آینه، چون آینه بهترین ویژگی های امر به معروف و نهی از منکر رو داره.


مثلا:

- آینه وقتی تنهایی و خودتون دوتایی هستید تذکر میده

- تذکر رو به بهترین و ساده ترین شکل میده، حتی اگر کسی دیگه ای باشه آروم توی ذهنت بهت تذکر میده و هیشکی رو متوجه خودش نمیکنه که داره تذکر میده به شما!

- خیلی آروم و قشنگ تذکر میده و هیچ تندی و نامهربونی و بی احترامی ای نمیکنه (حداقلش اینه در طول تاریخ تا الان که سابقه نداشته!)

- و در نهایت تا آخرش هم کمک میکنه که اون عیب رو رفع کنید.


بله یک دوست مومن و با تقوا می تونه مثل یک آینه، این اتفاق خوب رو رقم بزنه، تذکرات صمیمی یک دوست، هرچقدر هم جدی و تند باشند در محتوا، نقش آینه رو برای مومن دارند، تذکرهایی که چنان به دل آدم میشینه که، حس میکنی خودت به این نتیجه رسیدی و دلت میخواد به بهترین نحو ازش تقدیر و تشکر کنی.


بهشت منزل گاه اهل تقوا و نماز و امر به معروف و نهی از منکر


اینگونه است که در کنار واجب بود و شرایط امر به معروف و نهی از منکر، حدیثی تذکر می دهد: در جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر نباشد، به فسادی همه گیر کشیده می شود، اشرار بر اخیار (خوب ها) حاکم می شوند و نهایتا آن جامعه در ظلماتی پست رو به نابودی...


بارها و بارها گفته ام و می گویم، نوشته ام و خواهم نوشت که، دوستی و ارتباط با مومنین اسباب خیر و برکت های بی پایان است، یکی اش که امروز مرور کردیم، امر به معروف و نهی از منکر آنهاست، چون با تو قدم بر میداند، و هدایتت می کنند که تو هم قدم در راه راست برداری، پشت سر تو می آیند و اگر اشتباهی میکنی، کمکت و تصحیح ش می کنند، تذکر می دهند و خلاصه امر به معروف و نهی از منکر عملی ات می کنند.


آیا این چیزی جز خیر و برکت است؟ جز این نعمت بزرگ تر؟

چه لطف و ابراز علاقه ای بیشتر از این؟ آن هم از سوی بنده های خوب خدا


مومنین و مومنات، دوستتان دارم، ای السابقون السابقون در تقوا.


درددل مرد برای روی سنگه

درددل مرد رو باید روی سنگ نوشت

نه سخت نیست، اینقدر این پتک سنگینه که حک میشه

نه ... نه ....

خیالتون راحت، نمیگم روی سنگ بنویس که بمونه

باید روی سنگ نوشت که اون صدای بلند پتکش بپیچه توی گوش های ناشنوا

بعدشم یکمی که نوشتی هنوز نقطه آخر خط اول رو نذاشتی سنگ زیرش خورد میشه

تموم میشه میره...

همین قدر برای یه مرد کافیه...

که یکی... مثل سنگ، بتونه تحمل کنه چند دقیقه، اما بشنونه...


پ ن: این روزها خونم در قلیانه، از ظلمی که بخاطرش وبلاگ وجدان آگاه رو قلم زدم، این روزها دغدغه هام بیداد می کنند و مشغله هام غوغا، یکمم توی مدیریت شون بخاطر خستگی امتحانات هنوز مشغولم که این میشه که این میشه

ظاهر و باطن

این روزها دغدغه هام خیلی زیاد و هرکدوم خیلی گسترده شدند...

آرمان های1 خودم در زندگی و چشمی که خیره شده بهشون ...

تلاش و کارهایی که در راستای دغدغه های سیاسیمذهبیم دارم...

اولی2 با کلی زمینه کاری و از خودگذشتگی هایی که لازم داره...

دومی3 با تجربه هایی که ندارم و سختی هایی که اولین تجربه ها داره...

سومی4 با طراوت و تازگی و شباهتی که با اولی داره و امیدوارم مفید باشم...

دغدغه ظلم و خفقان هایی که جوون ها و حق های زیادی رو پایمال میکنه و هزینه های بسیاری از مالی و روحی گرفته تا عمر روی دست دانشجوهای سیستم خیلی خاص ما میذاره... 5

دوستی ها، ارتباطات، صحبت ها، اخبار و مسائلی که در اثنای اون بالایی که نقش مهم خودشون رو دارند و ول کن قضیه و ماجرا هم نیستند...

و مهم تر از همه وضع معنویتم که مواردی از بالا درش تاثیر داره و در همه موارد بالا تاثیر خاص خودش رو داره...



و هرچه نگفتم و یادم نیومد و به قلم نمیشه نوشت می شوند تصویر سما چپ که جایی به اندازه یه توپ پلاستیکی قرار گرفتند و موج میزنند... چه موجی، مثل موج های سونامی های ....


و من تنها و با خودم مرورشون میکنم، براشون تلاش میکنم و کسی نیست و اگرم بود درددلی نمیکردم، فقط گاهی میشه که از خستگی یا از حد گذشتنش باعث میشه تیتر یکی دوتاش رو به یکی دوتا از انگشت شمارترین رفقا بگم من باب خالی نبودن عریضه!


انشاءالله از غفلت مون بکاهیم و خداوند اون فراموشی که توی قرآن وعده ش رو به ماهای غافل از خدا داده رو ازمون بگیره، به زندگی و کارها و وقت و عمر و نفس مون برکت بده و سلول ها، زبان و اعضا و جوارح چیزی نگن جز  الحمدلله


1- 32943132832151>216231>32612161>9421612162

2- 52217332>61215161633232>2183436293

3- 74438132>7432832162>744221427431217443

4- 7121622142432162

5- KNTU Elearning

6- 612221932181


فرق!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

داستان شیرینی و شام گرفتن از رفقا به هر بهانه

سیستم رو روشن کردم، توییت های رفقا رو مرور می کردم که این توییت رو دیدم:


دارم افسردگی می‌گیرم؛ تا دیروز به هر بهانه‌ای سعی می‌کردم از خلق‌الله شام و نهار بگیرم؛ دیروز که کارت پایان خدمت‌م آمد موندم چکار کنم :| ...


که البته احتمالا کاملا شوخی و در راستای اطلاع رسانی پایان خدمت مقدس سربازی است به دوستان و آشنایان! اما همین توییت سر دراز دارد. 


خوب مثلا شما این + و این + ها رو ببینید، برچسب های شیرینی و شام توی یکی از شبکه های اجتماعی است، که در 99 درصد موارد به زور یا اختیار طرف نقد میشه :دی 


در بین روابط دوستانه حقیقی این دوسال گذشته من هم، نبوده کوچک ترین اتفاق خوب از جمله (خرید موبایل- لپ تاب - پدر شدن- خرید موتور- ماشین -ازدواج -فارغ التحصیلی و.... ) که کوچیک و بزرگ جمع بتونه از شیرینی دادن ش در بره، ینی شده به زور جنگ روانی و زورگیری مسلحانه و گروگان گیری شیرینی رو ازش گرفتند رفقا! 


قسمت جالب داستان اینجاست که، اون شخصی که لیدر این اغتشاش هاست همیشه، یهو میزنه و یه اتفاق خوبی براش میوفته، آخ حالا خودتون تصور کنید دیگه، اون یه نفره و صد نفر زخم خورده ازش  اگر از ده نفر شیرینی گرفته الان باید به 20 نفر شیرینی بده


اینجا اصل قضیه که شریک شدن در شادی دیگرانه (حتی به زور!) یا در حالت بهتر، شریک کردن دیگران در شادی خود هست، اصلا زیر ذره بین و سوال نیست، بلکه چقدر هم خوبه!


مسئله این است، که آیا گرفتن شیرینی قشنگ تره، یا دادن شیرینی در صورت امکان و قبول کردن رفقا به همان شکل؟ و مثلا اگر طرف هم شیرینی نداد رفقا با ابراز خوشحالی در کلام و رفتار هم کام خودشون رو شیرین کنند هم طرف مقابل؟ 


یادم میاد خیلی سال پیش، مثلا من به شوخی میگفتم فلانی ازدواج کرده بریم شیرینی بگیریم ازش، پدر جمله بالا رو به شکل های مختلف می گفتند، ، از افرادی نباش که از هرکسی برای هرچیزی شیرینی میگیرن، شاید طرف اون موقه یا حتی اون لحظه نداشته باشه و خجالت زده بشه و در آخر هم با خنده میگفتند هم اینکه از ده نفر شیرینی میگیری باید به صد نفر پس بدی 


توییت برادر سیدیونس اسباب این داستان نگاری شد تا تجربه شخصی خودم که دوسالی هست کاملا اونرو به چشم می بینم ولی پدر 7-8 سال پیش میگفتند رو بنویسم.


بله با همون دست که بگیری با همون دست ازت میگیرن :دی


پ ن1: یادمه لپ تاپ خریده بودم، اتفاقا نزدیک خونه بودم، ولی رفتم پیش رفقا تا در خوشحالی خودم شریک شون کنم، میدونستم هم برم شیرینی باید بدم، رفتم رسیدم، خسته از اون همه راه و گرما، نهار نخورده بودم و ساعت 4 داشت میشد، خلاصه رسیدم، لپ تاپ رو یکی از رفقا دید کنار اتاق، منم داشتم قامت می بستم، بعد از نماز مشاهده کردم که لپ تاپ به قطعه های مساوی تقسیم و تعدادی ش هیدن شده تا شیرینی بدم! ینی اصن یه وضعی، یه خورده اون ته دلم ناراحت شدم که آخه این چه کاریه رفقا! من که اومدم شیرینی بدم بهتون، الان با این وضع خستگی و از راه رسیده، نمیذارید هیچ کاری کنم تا برم شیرینی بخرم؟ دمتون گرم  خلاصه ما خریدیم و نوش جون کردند و کم کم پازل لپ تاب سرهم شد!  


اینه که میگم فرق داره شیرینی گرفتن، یا شیرینی داده شده رو خوردن. 


پ ن2: انشاءالله قسمت شه تابستونی بریم باپوس امام رضا... سید هم که همسایه ایشان و شیرینی به راه