آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

حسرت بی انتها

از سرکار برمیگشتم، خسته ، تنها ...

درخونه رو باز کردم و وارد حیاط شدم، سروصدای بچه ها از پشت در هم شنیده میشد، یکی فریاد زد دایی، دایی، نگاه کردم دیدم با من است...بیا این چرخ های دوچرخه م رو درست کن می خورم زمین هی.


دستی بر دوچرخه کشیدم، گفتم بهتر این نمی شود و رو به راه پله ها شدم، صدا زد، دایی؟ خوب شد اولش هم همین طور بود. لبخند زدم.


پیش خودم گفتم...هــــــــعــــــی چه حس قشنگی است دایی صدا شدن، فکر کنم تا اخر عمر دیگر حسرت ش به دلم بماند...اخه میدونید ما به هرکسی عمو میگیم، اما فقط به دایی دایی می گیم...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد