سلام علیکم
همان طور که می دانید خداوند و پیامبر و امامان معصوم بسیار به حجاب تاکید فرموده اند، و ان حیا و حجاب نه فقط در پوشش ظاهری بلکه در رفتار و برخوردها نیز باید رعایت شود تا پله ای باشد از پله های آرامش و سعادت جامعه.
در سوره مبارکه نور آنجا که خداوند می خواهد به زنان توصیه کند پوشش لازم
را در مقبل نامحرم داشته باشید ابتدا در مود نگاه مردان توصیه نموده و به
پیامبر اکرم می فرماید:
قل للمومنین یغضوا من ابصارهم
ای پیامبر به مردان مومن بگو نگاه خود را کوتاه نموده و به حرام چشم ندوزند.
اما
بدیهی است نمی شود تنها به این تذکر اکتفا نموده بلکه باید زمینه های نگاه
حرام هم برچیده شود. همانگونه که برای حفظ امنیت اموال یک جامعه نمی توان
تنها به مردم توصیه نمود که چشم به اموال دیگران نداشته باشید و در ملک
دیگران تصرف نکنید بلکه بر این توصیه اشیاء ارزشمند را از دسترس دور نگه
داشت و از آنها مراقبت نمود این است که در فرمانهای الهی که تنها ضامن حفظ
سلامت و امنیت شخص و جامعه است هر دو جهت رعایت شده و دستور لازم هم به
مردان و هم به زنان داده شده است.
نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب گفتاری زنان در مقابل نامحرم است:
فَلا
تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32)
پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و
هوس) است به طمع افتد.
و این نشان از عمق توجه اسلام ناب به مسئله ی حجاب و حیا و عفاف دارد، چراکه برای برقراری یک جامعه پاک و سالم به هر دو این موارد نیاز است.
انشاءالله ما مردان و شما خواهران گرامی با توجه کامل به این آیات و دستورات زمینه ساز سعادت و آرامش خود و جامعه خویش باشیم.
سلام علیکم
واقعا جای فکر داره که چرا اینقدر ایمان و یقین مون ضعیف میشه که با داشتن یه خدا به این بزرگی، قدرت و بخشندکی بی نهایتش دنبال دنیا و دنیایی ها هستیم برای کمک.
نمی گم دنیا رو بعنوان ابزار استفاده نکنیم، میگم چرا بت های دنیایی میشن هدف؟ یا افراد میشن خدا؟ چرا .... و چرا .....
خودم روزهایی رو به خاطر دارم که اندازه پوچی احساس حقارت - در اوج خوشحالی و سربلندی - می کردم پیش خدا، چون به عمل دیدم که میشه نمک سر سفره رو از خدا خواست و خدا هم بهترین کیفیش رو بهت میده، اونم به موقه ....
اما چرا هی لینگ میزنم .... معلومه از کم بودن ایمان و اعتقاد و تقوی و ... ایناست ...
سلام علیکم
مدتی بود ننوشته بودم، خوب دیدم که باز بنویسم، عالمی که ده روز قبل از به دنیا آمدن من دنیا ره به مقصد بهشت فردوس ترک کرد اما مهر و محبت ش را در قلب و روح من کاشت و رفت، کسی که یک نفر نبود، یک دنیا بود.
سیاست مداری دین دار، دین داری سایت مدار، روحانی ای بلند مرتبه، شاعری پاک باخته، کسی که در شعرهایش از معشوق ش که از دین ش و عقیده اش برخواسته بود می گفت، کسی که سیاست دینی را به نهایت برده بود و یک پارچه نمود بیرون دیانت ما عین سیاست و سیاست ما عین دیانت ماست بود.
می پرسید چرا اینقدر همه چیز را تفکیک نشده گفتم؟ چون امام تفکیک و تجزیه پذیر نبوده و نیست، از امام و رهبرم آموختم چگونه زندگی و سیاست و اعتقادات مذهبی خویش را بگونه ای مدیریت کنم تا دنیایی هم اگر شبهه انداختند و لغزش های خویش را بیان کردند، پای من ذره ای نلرزد.
از امام خمینی (ره) آموختم، چطور برای دیگران احترام قائل باشم و ذره ای خویش را برتر از دیگران نبینم، از امام آموختم چگونه خویش را وقف تعالی دیگران کنم و خویش را وسیله ای جز اقتدار و خواست خدا ندانم.
مکتب امام خمینی مکتبی بود که مهر و محبت را آموختم، سیاست را آموختم، بصیرت را درس گرفتم و ولایت پذیری را با گوشت و پوست و روح خویش تجربه کردم، مبارزه با ظلم و ستم را با سلاح ایمان و توکل پاس کردم و به گفته امام علی (ع) بنده امام خمینی شدم ....
این روزها هم امام در کنار ما نیست، بیست و یک سال است که جسم امام نیست، اما روح و وجود و اعتقادات و همه و همه امام اینجاست، پیش روی ما، چون فانوسی که کشتی سرنوشت ما را از طوفان های ظلمت و فتنه های اخرالزمان نجات می بخشد.
سلام علیکم
گفتم از چیزی بنویسیم که هنوز توی این بهار قشنگ و سال جدید ازش ننوشتم، از دوست و دوست داشتن و عشق
چیزهای قشنگی توی این دنیای خاکی هستند که دوست داشتی اند، مثل دوستان خوبی که برای هم پله های پیشرفت و موفقیت علمی، مادی و معنوی و ... هستیم، دوستایی که خبر ندارند چقدر دوست شون داری، دوستایی که اینقدر دوستت دارند که خبر نداری، دوستایی که باهاشون دوست داشتن رو یاد گرفتی و عشق رو تجربه کردی، دوستانی که تو رو یاد خدا میندازند...
گفتم بنویسم از عشق، چیزی که شاگرد دوست داشتن و فرزند دوستی است.
اینم یکی از رازهای عشقه که تجربه ش کار سختی نیست، اما خودش به گفته شاهدان سخته :دی
سلام سلام
شبتون قشنگ، زندگی تون سبز، روزهاتون قرمز، شب هاتون سفید
امشب شکبه 5 تهران یک مستندیبه نام ذهن برتر نشون داد که سبک ظاهری اون مثل فیلم مستند استرالیایی راز بود.
من عین همون دفعه اول که فیلم راز رو دیدم، دقیقا سرشام بودم و دقیقا از شام خوردن افتادم و قلم کاغذ برداشتم و مشغول نوشتن شدم.
شاهکار بود .... حتی بیشتر از فیلم رازه
چندتا از یه عالمه علت هاش رو میگم:
1- اول این فیلم تهیه شده توسط ایرانی ها بود صد در صد.
2- روایت ها و حکایت های آموزنده ایرانی داخلش استفاده شده بود.
3- مثل فیلم راز کار ظاهرا سختی رو از افراد نمی خواست.
4- سعی کرده بود بجای معرفی موفقیت و راه رسیدن بهش، طرف رو بندازه توی سراشیبی موفقیت. نگه تا نخوای موفق نمیشه، گفت با ابتکار موفق میشی.
5- از فرهنگ و دین ایرانیان استفاده کرده بود.
6- به طور عملی نشان داده بود که کار آفرینان موفق کسانی بودند که ابتکار کرده بودند.
7- برای قوی نشان دادن فیلم از پروفسور و دکترها استفاده نکرده بود، از حتی کم سواد ترین آأم های موفق استفاده کرده بود که با موضوع فیلم "خلاقیت" موفق شده بودند.
8- از مثال های خیلی ساده و کوچک و قابل فهم برای همه، حتی بچه دبستانی برای نشان دادن هدف فیلم و آموزش استفاده کرده بود.
9- با استفاده جملات، و نشان دادن تصاویر اجرا شده با استفاده از آن جملات، نشان داده بود، وقتی مثلا میگن خلاق باش، همه چیز رو وارونه کن، یعنی ماشین بی ان وه رو توی نمایشگاه از سقف برعکس آویزون کن. با تکرار این جملات و تصویرهای پشت سر هم به خوبی منظور را به ببیننده القا می کرد.
10- سخن گویان فیلم، از خاطرات خود نمی گفتند ! منیت نبود داخلش ( چیزی که در یک ایرانی نباید باشه) بلکه از خاطرات دوستان و همکاران خود و آخر خودشون می گفتند و آن را طوری بیان می کردند که گزینه خلاقیت در آن بزرگ و خوب دیده شود.
11- از موزیک متن و رنگ های خیلی آرام و متناسب با فرهنگ و روحیه مردم ایران استفاده کرده بودند.
12- آقا، خانم، ترکونده بودند، دیگه چطوری بگم بفهمی شما؟؟؟یعنی من صد تا دلیل بنویسم می خونی تا آخرش!؟؟؟؟ مگه خودت چشم نداری برای گوش کردن؟ و گوش نداری برای دیدن؟ برو فیلم ش رو ببین خودت بیا نقد و تعریف بنویس
اسمایلی خلاقیت در تمام کردن پست :دی
سلام بر دوستان خوبم
این سجع قشنگ رو تقدیم می کنم به دوستان و همکلاسی ها و آشنایانی که مهرمون به هرشکلی توی دلمون نشسته.
آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته، قشنگ ترین قصه برای گفتن، قشنگ ترین قصه واسه شنفتن، مهره که تو دل ماست، عشقه که تو قلب ماست، عاشق دل شکسته گوشه ی غم نشسته، بعضیا قدر عشقو نمی دونن صد افسوس، لایق مهربونی نمی دونن صد افسوس، آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته، باید تو این زمونه، الاغ باشی تا شاید، عشق تو دلت بمونه، دیگه کی قدر یک جو معرفت رو می دونه، آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته، همیشه خوب و بد هست، غمگین نباید نشست، شادی آخه همین جاست، دوستی توی قلب ماهاست، همیشه خوب و بد هست، غمگین نباید نست، شادی آخر همین جاست، دوستی توی قلب ماهاست!
سلام
برام ایمیلی آمده بود که چند قسمتش رو واقعا دوست دارم و اونجوری سعی میکنم عمل کنم، برای همین منتشرش میکنم( قسمت های رنگی بیشتر منظورمه) :
پرسیدم ...
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت ( درست و پاک ) شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش ولی عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن و تلاش کنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش ... ، زلال باش .... ،
فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در توست .