پا فنگ شدن عبارت است از اخراج شدن از یک یگان خدمتی و انتقال پیدا کردن به یگانی که سخت تر است به عنوان تنبیه سرباز که عواقبی مانند بد شدن جای خدمت و سخت گرفته شدن بهش توسط ارشدهای جایگاه جدید است که "جدیدی دادن " نامیده می شود.
جدیدی دادن، عبارت است از به کار و بیگاری گرفته شدن توسط ارشدهای آن یگان خدمتی و حرف زور شنیدن از آنان که "پدر یا حتی مادر خدمتی" فرد نامیده می شوند.
پدر خدمتی بودن یعنی اینکه آن فردا بیش از 12 ماه و حتی 20 ماه در آن محل خدمت کرده و حق پدری و حتی مادری بر سربازان جدید دارد که ارشد قسمتی نیز می باشد. وظیفه توجیه و کنترل کردن سربازان جدید هم با این پدر و مادرهای بعضا ظالم می باشد.
در روز ورود هم به عنوان تیکه انداختن سربازان قدیم به هم میگن " اِ دخترا یا پسرای من اومدند؟ :)) " و از این چیزها :دی
ترکودن سرباز هم همان زیرآبزنی می باشد که کار جوانمردانه ای نیست در اکثر موارد.
اصطلاحی است که در خدمت مقدس سربازی برای سربازانی استفاده می شود که ؛ در کف گرفتن برگه مرخصی خود برای خروج از پادگان ؛ هستند.
نمی بینی کف زده بالا، عبارتی است که برای فردی استفاده می شود که در جنب و جوش است که دفترچه یا برگه (تک برگ) رو بگیره و با (کلید فرار زیر پای چپ) از پادگان خارج شه.
ماه محرمه و داریم به عاشورای حسینی نزدیک می شیم، بعد اردوگاه آموزشی که اومدم داخل شهر و سیاه پوش شدن و بوی محرم گرفتن شهر رو دیدم، با افتادن چشمم به پوششی که همیشه آزارم میده یاد خاطره بدی افتادم که هیچ موقه یادم نمیره.
ماشین دایی رضا توی خیابون جیحون پنچر شده بود و پشت دسته ها جا مونده بود، با موتور از هیئت مون ( هیئت عباسی به قول خودمون ) یه لاستیک برداشتم و ده اینا بود که با موتور حرکت کردم، جیحون رو ورود ممنوع تا بالا اومدم چون بخاطر دسته ها بسته شده بود عملا،لاستیک رو دادم و انداختم از سر زم زم توی خیابون آزادی....
وای که چه به چشم دیدم ....
همین که یادم میاد خونم قل قل می کنه!
دیدم یه عده ای خیابون یک لاین کامل بستند و ماشین ها قفل،با چه وضع ظاهری وحشتناکی چه چرت و پرت ها و توهین هایی که فریاد نمی زدند، از طرفی توی شوک دیدن این صحنه ها بودم و از طرفی نگران که به نماز ظهر عاشورای هیئت برسم، هدف خیابون نواب بود، اما دیگه خون جلوی چشمام بود و ترافیک و یه مشت از خدا بی خبر توی خیابون! موتور دنده یک و دو بود و چنان گاز میدادم، که صدایی مهیب میداد موتور،میخواست از جا کنده شه، فقط استغفار گفتم و آتش در بدن تحمل کنان، جمعیت هتاک رو به عقب زدم و رفتم هیئت.... وقتی رسیدم یعنی به خودم میگفتم به خیر گذشت که .... که هدفم رسیدن به هیئت بود .... ( الانم بدنم داغ شده دارم تایپ می کنم این خاطره تلخ رو ... )
خلاصه اون شب وقتی بعد مراسم اومدیم خونه برای استراحت و رفتن به شام غریبان، چیزهایی در تلویزیون دیدم که کابوس ظهر رو یاداور شد و نمک بر زخمم پاشید. اون شب خون جلوی چشمام بود و دستم کوتاه، شبی بود که توی مسنجر دوستانم اوج عصبانیت من رو به چشم میدند و همه ناخوش از دیدن چنین روزی.
روزی که دنیا به احترام خون امام حسین در عزا به سر می بردند و عده ای در ظهر عاشورا، خیانت به خون شهدا و سرور شهدا می کردند ...
فردای اون روز تلخ، فقط توی استیتوس جیتالکم نوشتم:
زخمی به قلب اعتقادات من خورد دیروز، که تا ابدآن را تازه نگه خواهم داشت،وروزی انتقام بی حرمتی به امام معصوم ودین خدایم وروزعاشورا راخواهم گرفت
و به اون عمل خواهم کرد....انشاءالله
توی نیروهای مسلح یکی از مهم ترین وظایف هر فرد رعایت احترامات و اجرای دستورات سلسله مراتب هست که تخطی از آنها با تنبیه و توبیخ همراه است.
با خودم فکر می کردم، حالا که ما توی نظام بزرگ خداوند هستیم، که بسیار با اهمیت تر و وسیع تر از نظام های ما زمینی هاست، این سلسله مراتب چطوریه، که یاد این دوتا آیه و حدیث قدسی از قرآن افتادم که این سلسله مراتب رو بیان کرده و بوسیله عترت معصوم پیامبر تبیین شده اند و حالا ما باید آنها را رعایت کنیم. مطمئنا اگر در سیستم های نظامی فرد از ترس آنها را رعایت می کند، ترس این سلسله مراتب و خسران آن بسیار بسیار بزرگ تر است و همین موضوع آن را مهم می کند.
واعبدوا الله ولا تشرکوا به شییا وبالوالدین احسانا وبذی القربی والیتامی والمساکین والجار ذی القربی والجار الجنب والصاحب بالجنب وابن السبیل وما ملکت ایمانکم ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا
به راحتی و با رجوع به عقل هم می توان دریافت که در راس این سلسله مراتب خداوند تبارک و تعالی است و جز او کسی دیگری نیست. بعد از آن بهمراه "و" احسان و اطلاعت از پدر و مادر در آیات قرآن و روایات پیامبر و معصومین علیهم السلام مورد تاکید قرار گرفته اند.
یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله والرسول ان کنتم تومنون بالله والیوم الآخر ذلک خیر واحسن تاویلا
در آیه دیگری خداوند ارکان اصلی نظام خداوندی رو معرفی می کنه و اطلاعت از آنها رو واجب،که اصولا خداوند در راس قرار دارد و دستورات خداوند در قرآن کریم ذکر شده اند.
بعد از خداوند پیامبران خداوند به خصوص پیامبر دین تمام شده ی خداوند،دین اسلام می باشند و طبق تبییینی که توسط پیامبر بزرگ اسلام شده، اولی الامر ها امامان بعد از ایشان و جانشینان آنها که همان ولی فقیه می باشد،هستند.
با جمع بندی این دو آیه به این نتیجه دست پیدا می کنیم که سلسله مراتبی که باید از آنها اطلاعت کنیم، در عرش آن خداوند تبارک تعالی، پیامبران و امامان معصوم، پدر ومادر و ولی فقیه، هستند. مطمئنا عقوبت رعایت و اجرا نکردن دستورات این سلسله مراتب عذاب و عقوبتی بسیار شدید خواهد داشت که در هر دو دنیا به ان مبتلا خواهیم شد.
انشاءالله بتوانیم با انجام وظیفه درست، از رحمت و مهربانی خداوند برخوردار شویم و نه در دنیا و نه در آخرت گرفتار عذاب الهی نشویم.
روز سه شنبه اینا بود که اسم هایی که نظر داشتم برای چادر خودم ( که من فرمانده داوطلب چادر باشم ) رو نوشتم که بروم بدم جناب اسفندیاری تا چادر رو اوجوری بچینند، و بعدش بشیم چادر نمونه که هم توی اردوگاه نگهبانی ندهیم و بعد اردو مرخصی تشریف بیاریم منزل...
رفتم و لیست چادرها با مداد نوشته شده بود، اما جناب اجازه دادند و دو نفر رو جابجا کردم، متدین و مطلبی رو برداشتم و صالح و علی نانکلی رو گذاشتم، بعدشم میخواستم جواد شیری شیطون رو با مسعود مرادی مسئول غذا عوض کنم که یه جورایی بی خیال شدم با اینکه جناب گفتند میشه.
یه هدیه 20.000 تومانی برای خرید از سایت باسلام برای شما خواننده گرامی: دریافت هدیه
اما شروع از یک هفته قبل اردوگاه بود که آموزش اردوگاهی مون شروع شد، امتحان عقیدتی سیاسی و رزم انفرادی گرفته شد و خمود کردن رو بهمون یاد دادند، عوارض زمین و اقدامات عامل و غیرعامل و خیز و خزیدن کار کردند و روز 5 شنبه ای که من چهارشنبه ش اومده بودم تشویقی (نمازآموزی هفته های قبل) وسایل لازم رو زدند روی درب آسایشگاه ها.
اومدم خونه و همون طور که پست زدم همون روزا، وظایف تیم و گروه تفنگدار رو پرینت گرفتم، دوتا تیم رو نامگذاری کردم و زندگی نامه شهید چمران و شهید همت رو هم پرینت گرفتم، چندتا چفیه برای بک گراند و آنکادر کاغذها برداشتم و سوزن و چسب و نخ کفاشی و ... ردیف کردم. زنگ زدم دیدم جواد شیری وقت بیمارستان گرفته و خریدها رو نمی کنه، میثم میرزایی هم فقط پرچم میگیره، رفتم 12 متر نایلن و 40 متر طناب هم گرفتم و یه سری پلاک و سربندیاحسین و ... برداشتم.
گذشت و رفتیم پادگان جمعه، تا شب کسیه انفرادی ها رو با بچه ها بستیم، و علی نانلکی هم نیومد، خمود کردم و با پتوی علی خوابیدم،اونم رفته دنبال کارهای استخدام نیروی انتظامی و کلا اردو نیومد، جواد هم که کمسیون داشته و معاف شده میگن.
خلاصه،رفتیم اردوگاه ....
روز اول شنبه بود که هشت و ربع حرکت کردیم و یازده دوازده اینا رسیدیم، انکادر و کیسه کشی رو نصفه کردیم و نهار خوردیم، بعدشم ادامه کار و یکم توجیه برای اردوگاه داشتیم توی خاکی هایی که میدان تیر دانشکده افسری ها بود و بعدا فهمیدیم.
روز دوم یکشنبه رفتیم سرکارگاه های عوارض زمین که جانشین مرکز اومد و بخاطر آموزش هایی که به بچه ها داده بودم تونستیم جواب بدیم، بخصوص خودم که بیشترش رو جواب دادم و نزدیک ظهر که میخواستیم بریم نهار، جناب سروان فرمانده مون گفت گروه 17 چادر نمونه است و معاف از نگهبانی در اردوگاه :دی
روزهای بعدش هم که دوشنبه بود میدان تیر داشتیم و تا دو اینا اونجا بودیم، یه پین پیدا کردم دادم فرمانده، خط آتش چیندیم و 100 و 200 متر شلیک کردیم و 100 (90 ) و 70 گرفتم، عصرش هم اسلحه رو تمیز کردیم و دوشنبه تموم شد.
سه شنبه و چهارشنبه هم که توی کارگاه و یه رزم شب ( هشت و نیم اومدیم زیر آسمون یکم شنا و خبر دار و اینا ) و کارهای روزمره و آموزش عوارض زمین و زندگی در شرایط سخت و جهت یابی اینا گذشت و چهارشنبه غروبی کیسه انفرادی ها جمع شد.
دو روز اخری بخاطر سرمای هوا و هی صحبت و داد زدن گاهی من توی سرما و شب یخ زدن زیر پتوها صدام دیگه گرفته بود و بچ بچ جواب میدادم، برپاهای چادر رو دست میزدم و حتی در مقابل لیسانس آموزشی ها مقابل جانشین مرکز با صدای گرفته داد زدم و منظور از عوارض زمین که اونا بلد نبودند رو گفتم.
شب اول و دوم محرم هم گروهان ها برای خودشون توی محوطه و چادرهاشون دعا و زیارت عاشورا و سینه زنی داشتند که در جای خودش منظره ی قشنگی بود واقعا...
پنجشنبه صبح هم هفت هم زمان با بیدار شدن خورشید خانم، چادر و کوله جمع کرده بودیم و حرکت کردیم، نه و ربع پادگان بودیم و واکس حسابی زدیم،وسایل مرتب و تخت انکادر شد، نماز و نهار و کوله ها دادیم انبار و بعدش دو و نیم به خط شدیم، جناب سروان گفتند چادر 17 به فرماندهی من تشویقی تا شنبه و بقیه تا جمعه عصر بروید مرخصی و تعدادی بی نظم بازداشت موندند.
موقه حرکت به سمت خروج یه چیز خیلی جالب بود،یکی خوشحالی گروه و بازداشتی های گروه که از جناب خواستند بخشیدشون، همچنین تونستم مرخصی یکی رو ردیف کنم که توی گروه ما بود و قبل اردو (نمیدونه) تغییرش دادم (وحید مطلبی) که نکنه نافرمانی نکنه و حقش بود مرخصی تشویقی ( و هم از جانشین تشویقی گرفته بود که جناب سروان نمیدونستند و گفتم بهشون ) و همین طور ضربه پای بسیار قوی ای که بچه ها موقه بدورو میزدند و خودمونم کیف کرده بودیم.
خلاصه این هفته اردوگاه و چادر 17 هم شد جز خاطره های قشنگ (هرچند نه سخت اما سرد:دی ) دوران خدمت مقدس، تجربه ای متفاوت بود با کار گروهی کردن با کسانی که همه مثل خودت نیستند و زیگزاگ هم میزنند و نتیجه اش هم که الحمدلله قدر دانی نعمت های خدا و خانواده و خانه امدیم بود که دریافت کردیم.
یه چندتا عکس هم بچه های عقیدتی گرفتند ازمون که برسه دستم اون ها رو هم قرار میدم.
انشاءالله روزی خیلی زود بیاد که لیاقت سربازی و شهید شدن زیر پرچم برافراشته امام زمان (عج) رو پیدا کنیم.
همون طور که توی دوتا پست قبل تر گفته بودم،گروه ها رو به نام یک شهید نام گذاری می کنم انشاءالله، که گروه دو، گروه این شهید برگوار است. در ادامه مختصری با ایشون آشنا می شویم.
به روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای می کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.
پدرش از دوران کودکی او چنین می وید: « هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمی گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاک می کرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سوره ه ای کوچک را نیز حفظ کند.
● دوران سربازی
در سال ۱۳۵۲ مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخت رین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.