خنده از لطفت حکایت می کند
گریه از قهرت شکایت می کند
طلوع و غروب ها با همین فاصله زمانی هستند، از روزی به روز دیگر
... تا ...
غروب و طلوع نهایی، از دنیایی به دنیای دیگر
به نظر شما تنهایی چه مزه ای داره؟
بعد تنهایی میان جمع چه مزه ای؟
اسم مزه ش رو نمی دونم، اما توی مورد دوم یکم مزه غربت نمی ده؟
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
با آن همه بیگانگی
هرشب به من سر میزند
پ ن: یادمه توی ادبیات فارسی می خوندیم "غم" دو بار معنایی داره، منظورم توی این شعر اون خوبست.
پ ن: نکته بالا در بی وفایی دوستان شبهه ای وارد نمی کنه ها.
پ ن: البته سوال کدوم دوستان هم سوال خوبیه!
مهربانی را از که آموختی؟
عشق را از که؟
و دوست داشتن را؟
اگر هر سه یکی بودند و آن یکتای بی همتا خدا ... بدان عشق و مهر و محبت و آن دوست داشتن، واقعی بوده و هر کسی در این میان قرار گیرد نیز، واقعی است، دوستش بدار چرا که این معشوق تو را به معبود می رساند و همین است هدف خلقت، رشد و تعالی تا فردوس، تا بهشت برین.
خنده از لطفت حکایت می کند
گریه از قهرت شکایت می کند
اسم مستندش بود: راز
توی کلش تمامی دانشمندان و افراد سعی می کردند که به ببیننده القا کنند که می خوایم راز جهان هستی رو به شما بگیم....
راز رسیدن به هرچی دلتون می خواد رو ....
اما هیچ موقه نگفتند،حتی ذره ای به گفتن اون هم نزدیک نشدند
کائناتی که ازش نام می بردند،کائناتی که می تونه هرچیزی رو به انسان بده،کسی نبود جز خدا
و راز ، اون چیزی که برخلاف ادعاشون اصلا نگفتندش،توکل به خداوند و دعا و راز و نیاز از خداوند بی نیاز بود.
پ ن:یکم بصریت داشته باشیم، همه چیز رو توی این خاک عزیز داریم، بهترین هاش رو هم داریم.