آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

وقتی برای خودت نیستی مراقب دیگران باش !

سلام


امشب بخاطر ناراحتی یکی از بهترین دوستان خیلی ناراحتم ...

توی ذهنم یه چیزی گذشت که گفتم بنویسم تا بعدا نکنه یاداوریم شه و یه یاداوری برای بقیه هم باشه.


انسان ها وقتی که کم کم بزرگ میشن، بوم شون هم بزرگ تر میشه، و بعدشم هرکه بامش بیش برفش هم بیش ...


وقتی کوچولو هستی فقط برای پدر مادر هستی و غم و غصه ت رو می خورن، اما ادم هرچی بزرگ تر میشه و پاش توی زندگی میذاره، حتی توی زندگی دیگران، دیگه برای خودش نیست ...


وقتی با کسی دوست میشی، وقتی کسی بهت دل می بنده، وقتی ازدواج می کنی و حتی وقتی یه جایی کار می کنی، دیگه برای خودت نیستی، باید بخاطر دیگران هم که شده بیشتر مراقب خودت باشی ...

این مراقبت، دیگه باید قسمتی از زندگیت باشه

چرا که کسانی هستند که دیگه فقط امیدشون به توهه

به تو دل بستند و شاید تنها پناه شون رو زمین تو باشی

شاید وقتی نباشی، خیلی اذیت بشن، حتی اونقدری که نتونی فکرش رو بکنی


پس بهتره، حواسم رو بیشتر جمع کنم، با پا گذاشتن روی این بام بزرگ، که هر روز بزرگ تر میشه، باید بیشتر مراقب دیگران باشم ...

قیمت اعتماد ...

سلام علیکم


نمی دونم توی پست های قبلی م خوندید یا نه، یه مقدار خیلی کم در مورد اعتماد نوشتم شاید، البته سر بسته.


اعتماد جنبه های خیلی متفاوتی داره، که در روابط اجتماعی و جامعه های کوچک و دوستی ها و غیره با مقداری تفاوت تعریف میشه.


می خوام الان در مورد اعتماد و اعتماد سازی در دنیای الکترونیک و مجازی بنویسم.

دوساله دانشجوی آموزش الکترونیک هستم و تمام روابط مجازی من محدود به دانشجوهای دانشگاه خودمون و دیگر دانشگاه ها بوده، فقط و فقط


در این دوسال، بالاخره بخاطر شناخت هایی که توی دانشگاه وجود داشته، از طرف همه ی کسانی که با هم در ارتباط بودیم تقریبا، این اعتماد وجود داشته و به حتی اطلاعات شخصی آنها دسترسی داشته م ( بخاطر نیازها و کارها و کمک هایی که احیانا می کردم) .


در رابطه های دوستی خودم هم انواع مختلف اعتماد، تا سطح خیلی بالایی رو تجربه کردم، حتی شده که احساس کردم که بهترین دوستانم آنقدری که انتظار می رود، اعتماد ندارند و مشخصا بخاطر شناخت ها بوده، و رفع شده.


اما خارج از چهار چوب دانشگاه و روابطی که هم حقیقی هستند هم مجازی، امشب تجربه کردم که اعتماد سازی کار سختی است!

ریشه ی این موضوع هم بخاطر اشتباهات کسانی است که از این دنیای مجازی استفاده های درست نکرده اند و بخاطر این قضیه آنها را نخواهم بخشید!


شخصا در روابط مجازی خودم دنبال سود رسانی یا یادگیری چیزی بوده ام و بی شک در این نوع روابط کسی ضرر نخواهد کرد، کار آموزشی و علمی و در همین زمینه هاست...


اما خوب با اطمینان میشه گفت که روی اینترنت شاید درصد خیلی خیلی کمی باشند که مثل من اطلاعات شان و روابط شان دقیقا مانند شرایط حقیقی شان باشد و به همین دلیل نمی توان به هر کسی اعتمادهایی را کرد.


خلاصه بگم، انتظار داشتم که فعالیت هایم به شناخت های نسبی ای منجر شود که کمک دست فعالیت های دیگرم باشد، اما ظاهرا جلب اعتماد کار بسیار سخت تری است.


امیدوار هستم روزی برسد که چنان فرهنگ بالایی داشته باشیم، که همیشه خودمان باشیم و محیط های عالی و پرپتانسیلی مثل اینترنت سرشار از جو اعتماد و دوستی و همکاری در راستای پیشرفت همه باشد.




وقتی آدم ها بد می شوند ...

سلام


خیلی موقه ها میشه که آدم ها بد میشن، چه از نظر خودشون، چه از نظر دیگران، چه کلا ... !


خیلی وقتا برام سوال میشه چرا آدم ها برای نظر دیگران، برای حق دیگران، برای خواسته ی دیگران، برای خواهش و پیشنهاد و راهنمایی دیگران ارزش قائل نمی شوند؟

آیا واقعا نمی خواهند یا تلاش واقعی می کنند و نمیشه ...!؟


از دست خودم هم ناراحت می شم که چرا وقتی عصبانی و ناراحت و دلشکسته می شم، همون موقه سعی نمی کنم ببخشم و ندیده بگیرم (^ خوب نمیشه، سخته دیگه، آدم وقتی عصبانیه ...^) یا اینکه سعی کنم خودم رو بذارم جای دیگران (^ اینم سخته، یا اون موقه سخته حداقل^) یا اینکه بی خیالش شم.


خوب جدی جدی سخته، وقتی حالت اول پیش اومده، شما بتونی حالت دوم رو اجرا کنی...!


اما دیگه یکم ناحقیه که وقتی ناراحت هستم هرچیزی که دلم بخواد به دیگری بگم (^ البته لوسه بچه نه نه ی ترسو رو یادم رفت بگم :دی !!!! ) بدونه اینکه ببینم آیا واقعا حقش هست، اینا رو بگم بهش یا نه، مخصوصا اگر از دوستای خوب و نزدیک باشه، یا اون از دوست خوبش چنین انتظاری نداشته باشه که اینا رو بهش بگه!


خلاصه، وقتی آدم ها بد میشن خیلی بد هستند، کاش بتونیم یکم بزرگ و با گذشت باشیم و از تقصیرات هم دیگه بگذریم، و صد البته واقعا برای هم، برای نظرات و درخواست های هم هم ارزش قائل بشیم.

امیدوارم روزی بیاد که هیچ موقه بد نشیم ...!

پ ن 1 : 2.22.13.13.2>3.29.33.13.2>3.33.28.17.33.2>1388>(3.14.37.44.22.12.2)>2.22.1>6.12.22.2>7.42.17.33.2>2.34.22.13.16.37.34.3>6.22.17.44.26.33.12.16.2>!!!

پ ن 2: همیشه اعداد از راست به چپ نوشته می شوند

شهید علی محمدی نصرآبادی

«شهید علی محمدی نصرآبادی»

شهید علی محمدی نصرآبادی
متولد:1319 نصرآباد پیشکوه یزد
شغل:الکتریکی
متأهل دارای 6 فرزند
تاریخ شهادت :10/6/1361


ایشان ، شوهر عمه اینجانب و پسر عموی پدرم هستند.


شهید علی محمدی نصرآبادی در سال 1319 در نصرآباد پیشکوه یزد در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و از بدو تولد در نهایت سختی و تنگدستی زندگی نمود.

پدرش در رستا آسیابان بود او نیز دوران کودکی را در آسیاب و کمک به پدر گذراند.

سیاستهای خانمان برانداز رژیم ستم شاهی که هدفی مگر ویرانی و ورشکستگی ایران نداشت ، خانواده او را نیز بی نصیب نگذاشت و در نتیجه در حالی که نتوانسته بود بیش از چهار کلاس درس بخواند در سال 1335 به تهران نقل مکان نمود. در تهران حدود ده سال با حقوقی ناچیز به کارگری پرداخت و در سال 1346 ازدواج نمود.


از جوانی فردی مذهبی و دوستدار خاندان عصمت و طهارت بود و از سال 1355 فعالانه به نهضت شکوهمند اسلامی پیوست و ضمن پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) و حضور در محافل مبارزاتی گام به گام به همراه انقلاب به پیش رفت و در پیروزی انقلاب به سهم خود تلاش کرد.


شهید نصرآبادی به علت فعالیتهای اسلامی و اعتقادش به ولایت فقیه از از طرف منافقین مورد شناسایی قرار گرفته بود و این خود فروختگان قصد آن را داشتند تا برای هموار کردن جاده بازگشت آمریکا او را به شهادت رسانند.


در روز چهارشنبه ، دهم شهریور 1361 حدود ساعت 9 صبح دو نفر از تروریستهای منافق ، به قصد عملی کردن نیت پلیدشان به مغازه الکتریکی وارد می شوند و پس از سرقت اندک موجودی مغازه در کمال شقاوت ، او را در برابر دیدگان فرزند 12 ساله اش به ضرب گلوله به شهادت می رسانند و پس از سرقت موتور او از صحنه می گریزند.

.......

وی  در دهم شهریور ماه هزار و سیصد و شصت و یک در میدان توحید تهران توسط عناصر تروریستی سازمان مجاهدین خلق مورد سوء قصد واقع شد و به شهادت رسید.

بوی ماه مهر ... بوی بارون ... بوی خاطرات کودکی

سلام علیکم


چیزی به مهر نمونده، هوا هم توپ پاییزی شده و بارون میاد، چه بوی قشنگی گرفته آسمون همیشه دودآلود تهران!


اما این بوی قشنگ برای منه 20 ساله بی معنی نیست، خیلی آشناست، یاداور خاطرات کدوکی و نوجوونیه منه.


بوی اون موقه ها که بلد نبودم که باید اعداد رو از چپ به راست نوشت، اون موقه هایی که مداد قرمز داشتم و خط فاطله ها رو با اون میذاشتم، اون موقه هایی که بعد جلد کردن دفترا، مشغوله خط کشی شون می شدم، بوی لحظه های برنگشتنیه راه مدرسه، راهی که همیشه قشنگ بود، کتاب و کیف بدست، توی بارون و برف ...


اره، عمر مثل برق و باد، مثل نور میگذره، ما می مونیم و خاطرات، ما می مونیم و دوستی ها، ما می مونیم و درس های کوچیک و بزرگه زندگی...


امیدوارم، و آرزو می کنم چنان خدا دستمون رو بگیره که، وقتی هرموقه به گذشته نگاه می کنیم، بهش افتخار کنیم، و نشانه های رضایت خدا، که بزرگ ترین نعمت های دنیایی و آخرتی است، رو ببینیم.


در ادامه ی مطلب هم چندتا از صفحه های کتاب های دبستان رو می ذارم، تا هیچ موقه یادمون نره، معلم هایی که از صفر، حروف به حروف، کلمه به کلمه بهمون درس و مشق کردن، آموختند.

که یادمون نره، خدا اون معلم یگانه و بزرگ، ازمون امتحان های سختی می گیره، که باید به خوب و بد دادنش پاسخ گو باشیم ...

ادامه مطلب ...

چه مهری شیرین تر از مهر دوست ...

سلام علیکم


معمولا آدم ها، توی شرایط و مکان هایی که بزرگ و تربیت می شوند، به شکل های مختف طعم و لذت و شیرینی مهر و محبت رو می چشند.


خیلی آرامش بخش و دوست داشتنیه، مهر و محبتی که از دوست به آدم برسه.


حالا فکرش رو بکنید، یک ماه، بدونه هیچ چشم داشتی، دوستتون ازتون یه پذیرایی ناب بکنه، بهتون مهر و محبت بکنه، از جونتون محافظت بکنه، از دنیا و آخرت بهتون بده، اینقدر بهتون محبت کنه که خجالت بکشید.


اخ اخ، همیشه ماه رمضان که میاد، دلم پر می کشه برای هرشب هیئت رفتن و پاکی نابه روز و شب هاش.

و وای به شبی که اعلام می کنند فردا عیده...

توی پوست خودم نمی گنجم، نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت، اخه داریم از مهونی به اون قشنگی و بزرگی خارج می شیم ....


خیلی عید فطر رو دوست دارم، آخه از وقتی تهرانیم و نماز عید فطر رو می ریم، یکی از قشنگ ترین روزهای سالمه، از صبح و سحر خیزی اون، با جای خالیه دعای سحر و مناجات های قشنگش گرفته، تا دلتنگی ماهه قشنگ و پاکی که گذشت، تا اون شعارهای قدسی و عظیم الله اکبر الله اکبر الله اکبر الحمدلله الذی علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولانا،  تا اون قنوته قشنگ توی آن نماز بزرگ و باشکوه، تا اون آفتاب گرم و قشنگه بعد نماز که روح آدم رو نوازش می کنه، تا ... تا ... تا لذت اینکه احساس کنی خدای توی قلبته و همه ی گناهات رو بخشیده و پاکه پاکی، مثل آب، مثل آسمان، مثل خداااااااااا ...


نمی دونم چطوری توصیف کنم و ادامه بدم.

فقط اخرش بگم، خدا خیلی خدایی، دیگه از بس شرمنده کردی داره از شماره خارج میشه، جبران می کنم، تا آخرین حد توانم.

خودتم خوب می دونی دوستت دارم، عاشقتم، خاک پای بنده های گل و بلند مرتبه ت هستم، کمک کن تا بلکه با دعا آنان و دعای سرورمون، امام زمان ( روحنا له الفداه) به لقا و لذت داشتن تو، فقط تو برسیم.


عیدمون مبارک

از ته ته قلبم، این عید بزرگ رو به همه ی خدا و یگانه پرست های شیعه تبریک می گم.

دل دادگان چون ساغر از دلبر گرفتند ...

تقدیم به سابقون و پیشوایان من در راه جهاد در راه دین و وطنم


پیکر پاک شهید علی جوزدانی بعد از 22 سال

http://www.bornanews.com/Nsite/FullStory/?Id=114404 البته این هم بخونید.


دلدادگان چون ساغر از دلبر گرفتند

                                         از غیر دلبر دامن دلبر گرفتند


دادند جان تا در بر جانانه رفتند

                                      دادند جان تا در بر جانانه رفتند


دادند دل تا در بر دلبر گرفتند

                                  پیمانه تردید بشکستند و این قوم


از دست حق جام می باور گرفتند

                                   بر خواستند از بستر دنیای فانی


زان پس عروس عشق را در برگرفتند

                                            رفتند یاران چابک سواران


سر مست از عشق خدا از سر گذشتند

                            سرمشق از آن کشته بی سر گرفتند


بستند چشم از چشم و دست از دست شستند

                                  این شیوه از عباس نام اور گرفتند


رفتند یاران چابک سواران

                             نا خوانده علم آموزگار عشق گشتند


نا رفته مکتب درس بی دفتر گرفتند

                                       بهر نثار جان به قربانگاه رفتند


با حنجر خود بوسه از خنجر گرفتند

                             از جان ودل یک یا علی گفتند و رفتند


     جام ولا از ساقی کوثر گرفتند

                                           رفتند یاران چابک سواران


*انشاءالله یه روزی لیاقت این رو پیدا کرده باشیم ( من و دوستانی که می دونم آرزوی شهادت دارند) که در راه دین و پیامبر و امام زمان و وطن مون به درجه ی والای شهادت برسیم.