سپید است.
امید مایه حیات انسانه..
و امید من خدا،
خدا ناامیدم نکن که بی خدا بودن عین نابودیه.
8.12.16.24.22.16.1
اواخر دهه شست در روستایی در شهرستان یزد به دنیا آمد، شش سال اول زندگی را در روستایی بکر و خوش آب وهوا سپری کرد، سواد آموزی را در روستایی چند قدم بالاتر که بعدها شهرت او شد، شروع کرد و در دهه هفتاد به خاطر شغل پدر راهی تهران گشت. نقاشی زیر و رنگ های آن گویای چگونگی گذر این دهه هستند. 12 سال بعدی نیز اگر مجال ترسیم یابند، چندان رنگ و لابی نخواهند داشت چراکه شهر و روزمرگی و آلودگی های محتلف آن اجازه به رنگ ها نمی دهند.
کم خواستن و کم بدست آوردن:
که نتیجه تبلی، ترس، عدم اعتماد به نفس و عدم توکل به خدا
وابستگی کاذب به دیگران: که اگر آنها ضعیف تر باشد باعث تقلیل توانایی روحی روانی و جسمانی می شوند،
شکست: که خودش ناشی از تلاش کم هست،
از دست دادن موقعیت های کوچک: که قطره قطره جمع گردند، چه برسد به موقعیت های بزرگ،
است و یا از کوتاه نظر بودن و زیادی قانع بودن است و عدم توجه به آینده و برنامه ریزی برای آن که گذر زمان و مشکلات پیش رو هم آنها را کم و بیش می کند.
همه و همه اینها باعث می شود قدم قدم، فاصله ها، عقب افتاد در هر قسمت و مرحله زندگی.
مثال: کم میخونی و به دانشگاه شهرستان قبولی، ازاد یا یه نوع غیرانتفاعی تهران قبول میشی، واحد کم برمیداری که فلان درس سخته و فلان درس استادش خوب نیست، همان ها هم همه قبول نمی شوی، راه های ناهمسو میروی هرچند خوب و مفید گاهی(کارخدمت اتلاف وقت خواب!) ، برنامه ریزی نداری و اولویت ها گم می شود و وضعیت جسمانی شاداب و سالم روحی نیست و کم کم همین جوری قدم قدم عقب میمانی.
درس یک؟، از کتاب تجربه، فصل جوانی دانشگاه کار خدمت
گویند عارفی کیبرد می سایید و موس میحرکانید
همان حال پی امی در متنها الیه راست پایین نوتیف شد که سلام چطوری
عارف یکی به رنگ نارنجی شده ی مسنجر در تسک بار نگاه می کرد و یکی به متن نیمه تایپ شده اش
حال آنکه آن بالا نیز تب های زیادی باز بودند و خوانده و دیده نشد، فایرفاکس خویش ببست و سیستم خویش را کشت!
پرسیدند چه شد چنین نمودی، گفت زندگی ای که اخبار و سرگرمی هاش در تب! باشد و احوال پرسی دوستان در زیر و کیبردی که نمی فرساید هرچه بفشاری اش، در حالی که زمان به همان سرعت قبل بلکه بیشتر می رود و در آن گوشه سمت راست پایین با فونت هشت و نه نمی بینی اش، همان به خاموش شود.
در آن حال به قدم زدن در باغ و مصافحه با دوستان و شکست زمان به دوستی ها و همراهی ها، پرداخت همی!
خبر تکمیلی: ده ثانیه بعد از انتشار این صفرویک نوشته آن صفحه آبی ترسناک آمد و سیستم و همه ی تب های بالا و چت های پایین بسته شدند، پس همان به که خاموش کرده و بخوابم!
به یک فرد با تجربه
آشنا به علم و دانشگاه
آشنا به سختی و سربالایی های زندگی
آشنا به دست انداز ها و پیج و خم ها
دارای یک گوش شنوا و یک عقل گویا و زبان شیرین
ترجیحا مهربان، حتما مقتدر، متاهل و متعهد و مجرب
مومن، با تجربه در امور مشورت و توانا در پیشنهاد راهکار عملی
نیازمندیم!
از مومنین و مومنات درخواست می شود مشخصات این بزرگوار با برای اینجانب ایمیل کنند.
hmnasrabadi@gmail.com
این یک تبلیغ نیست!
لطفا در اسرع وقت، عمر که نیست سرعت نور است!
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
در این بیت به سهولت می توان پی برد که شاعر هم نیشینی عشق و قلب و مشق های عشقشان را تجربه نکرده است، چرا که این تکه گوشت در بافت های خود بهتر از سنگ نوشته های در معرض آفتاب و قدم عابران، خط خطی های عشق را حفاظت می کند!