1- چیزی نزدیک به هیچ هستی در دو بدن...
2- بعد از گذشت زمان و تقدیر الهی از هیچ می شوی یک تکه خون و گوشت و استخوان و ... به روایت قرآن که نیازمند مادر هستی که اگر لحظه ای اون نباشد تو از نیست هم نیست تر می شوی
3- اندکی میگذرد و شاکله یک انسان به خود میگیری، کم کم پا به وجود می گذاری
4- حالا تو یک کودکی که شاید شهروند هم حساب نشوی، نقش خواهر و برادر زاده دیگران داری و فرزند دونفر
5- کم کم بزرگ تر شده شاید شهروند حساب شوی، نهایتا هم بازی دیگران خواهی بود
6- به هفت سال که می رسی دانش آموزش هم حساب می شوی
7- سیزده سال همین نقش ها را داری، نهایتا نقش عضو یک باشگاه ورزشی یا هنری و ...
8- بعد میشوی قسمتی از قشر آگاه جامعه مثلا، دانشجو
9- همین روزهاست که اگر خیلی مرد باشی نقش کارمند و شریک در یک کار را خواهی داشت
10- دیگه کم کم وقتش میشه و میشی همسر یکی دیگه که مثل خودت، که قبل از این چیزی نبوده جز نهایتا همونایی که تو بودی!
11- بعد شما صاحب فرزند می شوی و یک ذره بیشتر از قبل می شوی، پدر هستی الان
12- خیلی خوب باشی، شده ای یک کاره کشورت که یک مقدار بیشتر چیزی است! مثلا یک مرد سیاسی یا اقتصادی یا مذهبی
13- فرزندان تمام مراحل بالا رو طی می کنند و حالا شما پدر بزرگی
14- می توانی خوبی را پایان برده و ریش سفید و بزرگ فامیل هم باشی
15- میگذرد و عمر تمام... می شویم قسمتی از خاک که چیزی نزدیک به هیچ است!
چه شد...؟؟ یک نمودار نسبتا متقارت که از هیچ اوج گرفت به چیزهایی و جاهایی و نهایتا به همان هیچ رسیدی...
بیشتر طولش ندهم، کم و بیش مراحل بالا را خواهیم گذارند، اما اینجا در این 15 مرحله یک چیزی جاش خیلی خالی بود، تو چقدر بنده ی آن خدایی بودی که تو را آفرید، چقدر در مراحل بالا بندگی کردی و بنده خوبی بود؟ آن زمانی که یک دانشجو یا پدر یا پدر بزرگ بودی؟ آن زمانی که یک کارمند یا رئیس یا مسئول بلند پایه بودی؟ چقدر خدمت خلق کردی و ...؟ کلی سوال دیگه...
چطور میشه نگذاریم زندگی ما شامل 15 مرحله بالا باشه و اینقدر روزمره و دنیا زده بشیم؟
چطور میشه پرونده ای تا آخرت باز داشته باشیم پر از خیر و برکت؟
چطور می شود از هیچ به هیچ نرسیم بعد از عمری؟
چطور میشه غافل نبود...؟
پ ن: اگر ذره ای منکر این صحبت هایی پاسخ شما فقط کلام خداست در سوره الرحمن... با پایان هایی قشنگ به شک فبای الاء ربکما تکذبان...