که خیال میکرد با این بادها نمیلرزد...
بعضی موقه ها پشت بعضی چیزها، اینقدر موارد بزرگی پنهانه که تا رو دوشمون قرار نگیره متوجه وزن ش نمی شی... بخصوص که اون بار امانت باشه، مثل محبت، مثل دِین، مثل کارها و لطف های بزرگ ...
بعد اون بیدی که به باد نمی لرزید، چنان از ریشه تکان میخوره که، افتادنش لرزه به تن خودش و دیگران میندازه، سرپا شدن ش هم، جز به قدرت لایتناهی خدا نخواهد بود....
خدا نیاره اون روز رو...
چرا قرعه به نام منِ دیوانه زدند...