بس که برای آن دو نفر گریه کردم، چشمم می سوخت. می گفتند بچه ای برو درست را بخوان، به یکی شان که آرام تر و مهرربان تر جواب می داد، التماس کردم، گفت: «اگر آقای فلانی نبود شاید می شد کاری کرد.»
یکی از دوستانم را با یک نقشه حسابی فرستادم سراغ همان اقای فلانی
"
- آتیش! آتیش! آقای فلانی کیه؟ خونه اش آتیش گرفته ....
بنده خدا بلند شد با عجله رفت. این قدر هول شد که از دوستم نپرسید تو کی هستی.
"
مسافر جبهه ها شدیم...
تحریری از آسمان مال آن هاست. مشترک فید آسمان شوید.
سلام پسر با معرفت
از اردو برگشتی منو یادت رفت ؟؟؟
چقدر بگردم تا ازت یه نشونه پیدا کنم ؟؟
بالاخره تو گوگل پیدات کردم !!!
بهم ایمیل بده
برنامه های خوبی ریختیم
منتظرتم
آرش