کار مثل مایه حیاتِ برای مرد
مردی که کارش رو خوب بلد باشه و دوست ش داشته باشه کارش براش تفریح هم هست
به کار خونه و خانواده تشکیل میده و چند نفر رو خوشبخت میکنه
با کار مرد حس غرورش مثبت میشه و اون انرژی در جهت مثبت مصرف میشه
کار شاهرگه مرده، مرده بیکار مرد مرده است.
گاهی اینقدر خودمون میبریم و میدوزیم و به دیگران بی توجه هستیم که وقتی یه نظر می دهند و یا حرف دلشون رو می زنند، بهشون میگیم تو که خودخواهی، هرکاری میخوای بکن. تو که برات چیزی فرق نمیکنه.
اما کاش .... گذشت کنیم، بخشنده باشیم و صبور
حد خوردن بخاطر جرمی که خودت کردی عدالته
اما حد خوردن به خاطر جرم دیگران ظلمه
تو که ظالم نبودی صدیق من
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
بگو بار خدایا تویى که فرمانفرمایى هر آن کس را که خواهى فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى فرمانروایى را باز ستانى و هر که را خواهى عزت بخشى و هر که را خواهى خوار گردانى همه خوبیها به دست توست و تو بر هر چیز توانایى
اعتراف و اقرار می کنم هرچه دارم، از ابرو تا مادیات، خدا داده است و من همچنان شرمنده لطف و نعمت هایی هستم که هدیه کرده و من از پس شکرش برنمیام. کارپس انداز خدمت ابرو دوست مومن و خودش ...
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی الْنَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الَمَیَّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ
شب را به روز در مىآورى و روز را به شب در مىآورى و زنده را از مرده بیرون مى آورى و مرده را از زنده خارج مىسازى و هر که را خواهى بىحساب روزى مىدهى
بگذار این روزهای مسافرت شان به خانه خدا بگذرد، کمی مهربانی خدا را مزه مزه کنند.
بعد از برگشت از مسافرت شان، دست به اغتشاشی مدنی برای گرفتن حق و حقوقی می کنیم که سخت نادیده گرفته می شود.
دیگر اینجا جای راهپیمایی سکوت نیست، جای کودتاست!
این داستان از اون روزای اول که پدرمون آدم اومد زمین شروع شد...
فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ
پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مىکاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید. (آیه 31 سوره ۵: المائدة - جزء ۶)
ما خیلی موقه ها پیش میاد که مشغول به کارهایی میشیم که خوب نیستند، با عقایدمون در تناقض هستند، اما با توجه به موقعیت و زمان و مکان و اون احساسی که نسبت بهشون داریم، برای خودمون هزارتا توجیه و کلاه شرعی براش درست می کنیم.
بعد مدتی تبدیل به عادت می شوند و دیگه اون قبح رو ندارند برامون، اما همیشه در درون خودمون گاهی که حساب کتاب می کنیم خودمون رو سرزنش میکنیم، اما خیلی زودگذر هستند و فراموشش میکنیم.
اما یه زمانی پیش میاد که می بینیم یکی که از نظر اعتقادی شبیه به ماست شروع می کنه به انجام اون کار، کلی ازش ناراحت میشیم و بهمون برمیخوره، سعی میکنیم نهی از منکر و امر به معروف ش کنیم، مدتی تلاش می کنیم و جواب نمیده، همچین توی عمق وجودمون ناراحتیم که ...
که یهو شباهت های بسیاری بین رفتار او و خودمون پیدا میکنیم .... عجب حس سنگین و ناراحت کننده ایه، اینکه خودت با کلاه قاضی شده خودت شرمنده کاری بشی که دیگران رو نهی میکنی ازش ... خیلی تحملش سخته، اصن ذهن آدم رو میریزه به هم...
وقتی اینجوری میشه، یاد اون داستان تاریخی میوفتی که قابیل، هابیل رو کشت و زاغی از طرف خدا مامور شد و قابیل به عمق اشتباه خودش پی برد ... ندامتی که برای او هیچ فایده ای نداشت، اما ... اما احتمالا خدا ما رو یکم بیشتر از قابیل دوست داره که فرصت توبه و محاسبه نفس و برگشت به راه خودش رو بهمون داده ...
امیدوارم خدای ستار ما بندگان خطا کار رو به حق صفت غفور و رحمان بودنش ببخشه و هدایت کنه ...