آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

تاکسی نوشت

تیموری؟ تیموری؟

یک پژوی نوی نو تازه از کارخونه در اومده که هنوز نایلون های روی صندلی رو نکنده بود ایستاد و جلو سوار شدم، 176 تا بیشتر راه نرفته بود! از نویی غش غش صدا میداد فرمون ش...


نصف راه رو که رفتیم و ماشین خالی شد گفت یه روزی 1 نفر کار می کرد 7 نفر می خوردند و جفتک هم مینداختند الان دو نفر باهم کار می کنند زندگی شون نمیگذره، خدا بیامرزدش شاه رو که اینجوری نبود!


منم همین جوری :دی نزدیک به خنده بودم.


گفت ماشین میخواست بعد 20 سال همه چیزش فابریک بود، این ماشین الان داره صدا میده! ( فکر کنم منظورش صدای نو بودن ش بود!)


گفت شاه هیچی از ثروت کشور نبرد، گفتم بچه هاش پس تا الان با چی زندگی کردند که از شکم سیری خودکشی هم کردند؟ گفت خوب الانم میخورن باز لبخند زدم که خندم نگیره.


می گفت پولامون رو میدن حماس و اینا، گفتم خاکریز کشورند، اگرم هزینه ای میشه، قیمت امنیت داخل کشوره، گفت کدوم امنیت؟ گفتم همینی که خانوم شما 12 شب تنهایی توی خیابون رفت و  آمد میکنه، همینی که هفته یکی دوتا بمب نمی ترکه، کشوری که همه مرز مشترک هامون توی جنگ هستند و دست دشمن ... سکوت کرد.


باز می خواست شروع کنه با تته پته که دیدم ای داریم به محل پیاده شدن من نزدیک میشیم، خندیدم و خدافظی کردم و به خودم گفتم حیف از این جهل از حقیقت که خنده ای دردناک تر از گریه بر لب من نشونده

نظرات 4 + ارسال نظر
Ahad دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ق.ظ http://www.1pesar.blogsky.com

مطمئنی تو ایران زندگی میکنی؟!!!این آرمان شهری که میگی کجاست؟!آدرس بده بریم اونجا.واقعا که تو توهمی!!!تعریفت از امنیت چیه؟!این که الان همه خبرهای تلخ امنیتی و حوادث سانسور میشه دلیل بر امنیت داشتن کشور نیست.یه کم چشماتونو باز کنید.رفتی نشستی تو تاکسی با راننده ایی که سوادش از توی مهندس کمتره بحث کردی کیف هم میکنی که پیروز شدی؟!!واقعا که...

شما که ادعای زندگی توی ایران میکنی برو دوتا شهر مرزی، کنار اون چندتا سربازی که دارن خدمت می کنند، جایی که دوتا از هم وطن های نصرآبادی من به دست منافق ها دو سال پیش شهید شدند، بعد بیا صحبت از امنیت کن.
مطمئنا امنیت روانی هم قسمت مهمی از امنیته که دلیل بیان نشدن هر خبری در معرض عمومه ولی دلیلی بر زیاد بودن اون نیست، وقتی بری جای بی امنیت متوجه میشی زیاد چقدره!

یه نصرابادی دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ

فکر می کنم از این دامنه خیلی بهتر میشه استفاده کرد

سلام هم وطن
اسم تون رو ذکر می کردید خیلی خوشحال میشدم
بله مطمئنا
اینا مطالب شخصی هستند
اگر دوست دارید سایت اصلی نصرآباد رو راه اندازی کنیم و دامنه روی اون قرار بگیره و علاقه مند به همکاری هستید خیلی خیلی خوشحال میشم بهم ایمیل بزنید
hf_nasrabadi_m@yahoo.com
عنوان هم مشخص نصرآبادی علاقه مند به همکاری بذارید که حتما بخونم

هم اسم شما شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ب.ظ

واقعا که
که خاکریز کشورن ؟
هم هم اسم من هستی هم هم ولایتی
گمونم فامیل هم باشیم
منم برای شما متاسفم که تو اوج جهل داری ادعای دانایی میکنی
اگه بچه های شاه تا الان با این پولا زنده بودن بچه های این خدا نشناسا با چه پولی دارن حکومت میکنن ؟
هیچ وقت نخواستم این دو تا رژیم رو با هم مقایسه کنم اما مطمئنم این رژیم کنونی خیلی امتیازا رو از ملتش دریغ کرده
خدا جای حق نشسته هم ولایتی ;)
جسارتا از امنیت آخر شب حرف زدی ؟
شما خودت به ناموست اجازه میدی آخر شب بره تو خیابون یا فقط حرفشو زدی ؟
به حرفای خودتو اون راننده فکر کن خواهشاَ
حرفای منم تو تصمیم گیریت مد نظر داشته باش
امیدوارم چراغ راهت پر نور تر بشه عزیز

سلام
هم ولایتی عزیز اسم تون رو میگفتید تا هم خوشحال شویم هم نظرتون ارزش بیشتری پیدا کنه نزدم ، نه به عنوان یک غریبه ای که معلوم نیست کیه نظر رو بخونم ....

بچه های شاه پولا بهشون نساخت خودکشی کردند ...

توش کشور هم مجلس و دولت حکومت می کنه که همه انتخاب مردم هستند، رهبر ولی است و وحدت رو حفظ می کنه

اون یه مثال بود از امنیت، فکر کنم به تمام کشورهای همسایه و کشورهای قاره آمریکا نگاه کنی که چه راحت مردم کشته میشن و بمب میترکه و تجاوز میشه و ... یه خورده نظرتون تغییر کنه ...

انشاءالله چراغ هدایت رو ببینیم. یک یک نوره، خیلی روشن

سید ! پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:47 ب.ظ

الا ای پادگــــان خشــک و ســوزان
دل ما را تو باز کـــردی پریشــــان

دم دروازه شـــــهـر کــــه رســــیدیم
صدای طـــبـــل و شیــپور راشنیدیم

همه گفتیم که این طـبل نظـــام است
از این پس زندگی بر ما حرام است

به پادگان رفـــــتیمو محیطـــو دیدیم
هــمه با هــم از جامــون پریـــدیـــم

تـو حــــین صحـبت و همــهـمــه ها
یــــکــی آمــد بلند داد زد خـــبــردار

به خـط کردن تراشــیدن ســـــرم را
لـــباس آشــــخوری کـــردن تـنـم را

لـــباس ســربازی فــانـوســخه داره
دل ســربـاز هزار تا غـصـــــه داره

از آنوقت بود که آموزش شروع شد
خوشــــی و شل بودن با هم تموم شد

شــــــب اول که دادن نــون خالــــی
شـدم سرباز نــیـروی انتظـامـــــــی

شــــــب دوم زدن شاخـم شکـستـــن
در اینجا یـقـــــلوی دادن به دســـتـم

شــــــب ســوم سر پست خوابـم آمد
نــوازشــــهای مــــــــادر یادم آمـــد

چــرا مادر مرا بیست ســـاله کردی
مــیـان پــادگـان آواره کـــــــــردی

خوشـــا روزی که من 5 ساله بودم
درون کـــوچــــــه ها آواره بــــودم

بسوزد آنکه ســـربازی به پـــا کرد
تمام مادران را چشم به راه کــــــرد

ار آنروزی که سربازی شروع شد
ستم بر مـــا نـشد بر دخـتـران شــــد

بدو رو میبرن مـا را به مـــیــــدان
پا مــرغی میارن ما را به گـــــردان

درخـــت پـــادگـان رنگ بــلـــوره
قـــدم آهـسـته تو مـیـدون بــــه زوره

بسوزد پادگان خشـــک و خالـــــی
بـیـگــــــــاریش کــرده ما را فراری

نوشتم نامـــــه ای با برگ چایــــی
کــــــــلاغ پر میروم مـــادر کجایــی
-------------------------------------------

سلام
موفق باشی سرباز وطن !

سلام علیکم
لطف کردی برادر با این نظر قشنگ برآمده از دل سرباز :))
خودتون رو معرفی می کردید ، ایمیل و وبلاگ خوشحال میشدم
موفق و سربلند باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد