امروز تو پای بر زمین می کوبی و گریه می کنی ...
که این یک روز را نمی خواهم به مدرسه بروم
و من از ته دل آه می کشم
که ای کاش
یک روز می توانستم به مدرسه بروم...
پ ن: مهر ماهی که هر روز از جلوی درب خانه پدر بزرگ رد می شدیم و نه نه معصومه، یه مشت پر از خشکبار می داد که ببریم مدرسه و بخوریم
پ ن: پسرکم، برو، برو سر کلاس درس که روزی غصه از دست دادن این یک روز در بهشت درس خواندن را نخوری، برو ...
پ ن: مهر ماه، ماه خاطره های زیبای کودکی