سلام علیکم
گاها دوستی ها به جاهای خوب و قشنگی میرسن، مدت هاست که در تلاشم حداقل اول برای خودم تعریف های خوب و جامعی از عشق و دوستی و اعتماد و محبت و غیره داشته باشم.
دیشب به یه چیز خوب رسیدم که براتون می نویسیم.
یه دونه قند رو بذارید روی زبونتون، نزدیک به آخرهاش، بعد هی بمکید و قورتش بدید!
چه احساسی بهتون دست میده؟
شاید یکم گلوتون رو بزنه و خوشایند نباشه، بعد مدتی هم هیچ خبری از شیرینی نیست.
اما به نظر من دوستی اینجوری نیست و نباید باشه...
دوستی باید قشنگ و شیرینی باشه و شیرینیش گلو رو نزنه و پایدار باشه که بعد یه مدتی تموم نشه و خبری ازش نباشه.
این شیرینی هم یکمش با تلخی هایی که گاها ایجاد میشه جبران میشه، خوب و بدش رو نمیدونم دقیق اما خوب.
قشنگی ش به همینه که شیرینی ش اندازه و پایدار باشه.
دوستی اگر قشنگ و واقعی باشه حتی وقتی هم که نباشه (به هرشکلی، کم و زیاد..) شیرینی و قشنگیش هست و لذت میبری حتی از خاطراتش.
مثل قند نیست که یهو آب شه و حتی گلوت رو بزنه و بعدشم کلا نباشه
قند نیست دوستی
ولی کلی شادی رو مثل قند توی دل آدم آب میکنه.
سلام علیکم
اول بگم که معتاد خودتونید ای کسانی که با دیدن عنوان فکر بد کردید.
مثل همیشه بدونه مقدمه میگم...
دوسال پیش که وارد دانشگاه و آموزش الکترونیک شدم، رشته ی فناوری اطلاعات، بنا به ویژگی های این نوع آموزش و نیاز همیشگی به اینترنت، ای دی اس ال رو وصل کردم.
هم یادمه هم یادم نیست! ترم یک دو اینا خیلی کمتر الان بغیر از کلاس آنلاین یا کار درسی پای سیستم و اینترت مینشستم، اما خوب ترم دو و دو به بعد این کم کم زیاد شد.
بالاخره قسمت عظیمی از وابط اجتماعی دانشگاهیم از طریق اینترنت برقرار می شد.
بالاخره بودن در جایی و یا استفاده از چیزهایی، تعلقات و سرگرمی و دلگرمی هایی رو بوجود میاره، صبحبت با دوستان، اینترنت گردی، سر موضوعات مورد علاقه، وبلاگ نوسی و غیره ...
از آنجایی که بخاطر شرایط (یه مقداری از اشتباهات رو کامل بر دوش اموزش و مسئولینش میذارم!) خیلی از زمانم رو پای سیستم بودم، کم کم همه ی وقتم رو پر کرد به شکلی که حداقل از یک سال پیش یا شاید کمتر، همین که بیدار بشم، یا بیام خونه، سیستم رو روشن میکنم.
الکی نه ها! بالاخره هدفی دارم از این کار، که یه سریش رو ذکر کردم.
دیشب داشتم با یکی صحبت می کردم و مثل همیشه مشغول کوچک ترین سرگمی موجودم بودم، که مادر شدید به این قضیه اعتراض کردند!
هم قضیه ی روشن بودن چراغ و اذیت شدن ایشان و غیره مطرح بود و هم معتاد شدن من به این!!!
خوب می دونید من چی میگم؟ میگم فکر کردین من خوشحالم که هیچ سرگرمی و خوشی ای ندارم، الا این!! که خیلی برام کمه گاها و از نظراتی؟
فکر کردین من خوشحال نمیشم که کاری که یکم علاقه دارم داشته باشم، برم سرکار، خونه نباشم، در آمد داشته باشـــــــــــم و کار مفید بیشتری بکنم؟
فکر نمی کنید که من خوشحال میشم اگر چیزه دیگه ای هم باشه که بتونه خیلی خوب سرگرم و خوشحالم بکنه؟آیا فکره فراهم کردنش بودید؟ ( انتظاری ندارم واقعا، اما خوب سوالیه).
خلاصه: اولا که همه ی وقتم پشت این سیستم و اینترنت ، همه عمرم بهتره بگم، تلف نشده و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.
دوما که خوب این ک نوع وقت گذرونی ، درس و سرگرمیه برای من که فعلا جایگزین خوبی نتونستن پیدا کنم که اینقدر دم دست باشه و شما نیز..!
سوما خوب بهتره یکم درک کنید شرایط رو و اینکه تقصیر خودم نبوده، خودمم به شکل اعتیاد نمی خوامش.
ان الله یحکم بینکم، مثل خدا منطقی و به حق قضاوت کنید.
سلام علیکم
بی مقدمه شروع میکنم
خیلیا فکر می کنند که وقت طلاست، خیلی ها فکر می کنند طلا صلاست، خیلی ها خیلی فکر های قشنگ می کنند، فکرهایی خیلی منطقی و عقلانی...
اما دریغ و غافل از چیزایی که معصومین که: معصومین ما گفتند، تا از دست ندیمشون قدرشون رو نمیدونیم و اگر نبودند که گرفته شوند سرکش می شدیم;سلامتی، جوانی، آخرت در مقابل زندگی فانی دنیا.
خیلی جالبه که اینا خیلی به هم ربط پیدا می کنند.
صحبتم روی سلامتیه، چراکه این چند وقته، این چند ماه اخیر عمو محمود( عموحاجی) بخاطر دیابت و دیالیر خیلی ضعیف شده
اهای بنده های خدا، اول از همه چیز از خدا سلامتی بخواینف اگر سلامتی نباشه، وقت طلا نیست، جوونی طلانیست، دنیا رو نمیتونی طلا کنی برای خرید بهشت توی آخرت ... طلا سلامتیه.
عموحاجی که تن سالم و قوی ای داشت، شکار میکردف سخت کار می کرد و رفاه نسبی ای داشت، وقتی الان سلامتی نداره، حتی فرزندان هم که جوانی رو بخاطرشون گذرونده، از دستشون کاری برنمیاد.
خدا سلامتی رو از هیچ کسی نگیره، هیچ بنده ی مومن به خدا، هیچ.
به خود خدا قسم، آدم سلامتی داشته باشه، یه ایمان و اعتقاد قویه قلبی با تقوای ناب داشته باشه،یه همراه، حامی و هدایت کننده خوب داشته باشه ( چه اعمالش و چه همراه دنیایی و انسانی) دیگه از دنیا چیزی رو نمی خواد، همه چیز همین هاست، همه چیز....