سلام علیکم
امشب، الان، سحرگاه 19 رمضانه.
امشب توی هیئت که بودم خیلی چیزا توی ذهنم می گذشت، یاد خیلی ها بودم، کسایی که شاید باور نکنند.
بعد یه احساس قدیمی باز اومد سراغم، احساس دلسوزی عمیق از سرمحبت برای کسانی که شاید هیچ موقه لذت داشتن خدا رو درک نکردند، با تمام وجود اون هم.
نمی خوام بگم من کامل درک کردم، ولی شیرینی اون رو می دونم که حس کردم.
شیرینی داشتن دوستی بزرگ، خدایی قادر، کسی که می تونی هرچی دلت میخواد رو بی رودروایسی بهش بگی، گیر بدی بگی میخوام و همیشه خیالت تخت راحت باشه که، خدای خودمه و بهم میده، فوقشم نداد، بهترش رو میده، بازم اگر بهترش رو نداد، قول داده اون دنیا چند برابرش رو جبران کنه.
خلاصه، اینکه انسان از ته دل خیالش راحت که حرفش رو داره یکی میشنوه که به هیچ کسی نمی گه، حالا بماند همونه که کلی آبرو داری میکنه برای انسان.
بعضی موقه ها، توی موقعیت هایی، اینقدر لذت می برم که جلوی یه خدای بی نهایت ایستادم و صرف نظر از جایگاه خودم، هرچی دلم میخواد ازش میخوام.
خیلی لذت داره که انسان، چنین پشتوانه ی قوی ای داشته باشه.
میگین نه؟ پس چرا میگید داشتن یه خانواده و زندگیه خوب و عالی که انسان میتونه بهش تکیه کنه لذت بخشه؟ دیدید ...!
اما این کجا و آن کجا! اون لذتی که تا خودت ازش غافل نشی تمومی نداره...
لذت داشتن خدا
لذت داشتن همه چیز
لذت داشتن خدایی که خدای ناخداهای طوفان های زندگیه...
خدا اینم یه نعمت دیگه که هنوز نتونستم راه شکر گذاریش رو درست حسابی پیدا کنم ...
خدایا شکرت، الحمدلله الذی لااله الاهو
.........
پ ن: به جان خودم قسم، اگر این نوشته هیچ مفهومی براتون نداشت، نتونستید با هیچ کدوم از قسمت هاش ارتباط برقرار کنید،اگر براتون غیره قابل لمس بود، به اندازه ی یه دنیا، نگران خودتون باشید، چون خدا دارید و لذت باخدا بودن رو (حتی به کمی منه کوچیک) درک نکردید.
....
خدا بندتم تا خدایی.