حرف هایی که هر کسی هر موقه ای حالیش نمیشه ... جان خودم ...!
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هرکاو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال اب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر حکایت باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
این روزگاران شاید از یک عمر هم بیشتر باشه...
فکر دوسته عزیز اینجوری بهتر باشه :
ای دل به روزگاران مهری نشته بر تو *** بیرون نخواهمش کرد حتی به روزگاران
تشکر
تغییر عمدی بوده
حرف هایی که هر کسی هر موقه ای حالیش نمیشه ... جان خودم ...!?-:
"به روزگاران مهری نشسته بر دل دل ...بیرون نخواهم کرد اصلا به روزگاران!"
سعدی هم خودش نفهمید چی گفته :دی
از وقتی این بیت سبز رنگ رو خوندم ـ یادم نیست کی بود - خیلی دوستش دارم
توی این دفتر خاطرات عمومی کم کم روی من شناخت پیدا خواهید کرد.
اما فقط به شرطی که با قصد و قرض یا دیدی خاص به مطالب وبلاگ نگاه نکنید.
و جزئیات رو خیلی خوب تحلیل کنید.
کلیات هام همیشه سرپوشی بر جزئیات حرف هام هستند
اینم برای تقلب رسوندن به کسایی که میخوان من رو بشناسن ...1