مبتلای دوست

باد صبا گذر کنی ار در سرای دوست
برگو که دوست سرننهد جز به پای دوست
من سر نمی نهم مگر اندر قدوم دوست
من جان نمی دهم مگر اندر هوای دوست
کردی دل مرا از فراق رخت کباب
انصاف خود بده که بود این سزای دوست؟
مجنون اسیر عشق شد اما چون من نشد
ای کاش کس چون من نشود مبتلای دوست
ما در ره دوست نقض پیمان نکنیم
گر دل را شکست ما آن نکنیم
Saturday October 4, 2008 - 03:53am